متن سخنرانی فرید امین الاسلام در نمایشگاه یادمان هنرمند فقید شیوا عینی در گالری مژده
آه از این جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
اینجا ،در این مکان ، در یک گالری به دور هم جمع شده ایم . نه برای یادبود یک شخص یا یک دختر جوان و حتی یک دوست . برای بزرگداشت یک «هنرمند» جمع شده ایم .
چرا او را با صفتی مانند «هنرمند» از دیگر صفت هایش جدا می کنم . برای من این یک «صفت» ارزشمند است .«هنرمند» مانند چراغی است که به دنیای پیرامون خود روشنایی می بخشد.حالا این روشنایی می تواند کم شعاع باشد و یا می تواند پرشعاع باشد . برای من فرقی نمی کند . «هنرمند» هنرمند است.
«هنرمند» دردهای خود و اطرافیان خود را تشخیص می دهد . دردهای درونی ، دردهای اجتماعی ، دردهای انسانی و آنها را در آثار خود بصورت خلاقانه ایی منعکس می کند. که در بعضی اوقات احتیاج به کشف رمز دارد.
آثار شیوا معطوف به درون بود. او در پی کشف خود و خودشناسی بود و از آن طریق در پی فهمیدن پیرامون خود و جامعه اش بود.
او اگرچه در بازار هنر فعالیت داشت . اما کلاژهای او و نقاشی هایش برخلاف فعالیتش بازار پسند نبودند. خطوط و سطوح خشن و تیره ،.فیگورهای دفرمه شده و نا زیبا با تعریف عرفی اش.
این خطوط و این سطوح و این فیگورها و این کلاژها از کجا می آیند؟
آنها بیانگر درد و سختی و بی هویتی و چیستی زندگی و کیستی زن است.
اینها درهم تنیدگی تمثیلی از گم شدن در خویشتن خویش است.
به همین دلیل شیوا عینی از یک آدم معمولی تبدیل می شود به یک آدم خاص ، یک هنرمند.
او خود را استاکیست می نامید .استاکیست ها علاقه وافری به پرداختن انسان در موقعیت های روزمره دارند که همواره با مفاهیمی چون آسیب پذیری ، ضعف و درد عمیق انسان بودن در هم آمیخته است.و تمامی خطوط و سطوح استفاده شده توسط شیوا عینی در فیگورهایش بیانگر چنین چیزی است.
شیوا عینی خود و هم نسلان خود را بیان می کرد.
این خطوط خشن نامرئی روزگار بود که او آنها را بر روی بوم مرئی می کرد.
اما همین خطوط نامرئی روزگارکه او در پی اش بود تا مرئی اش کند بلای جانش شد .
د ر آن روز منحوس ، یکی از این خطهای نامرئی را طی می کرد تا به آتلیه اش برسد. جوان دیگری هم که در نقطه دیگری مشغول فراموش کردن خود با میگساری بود در یک خط نامرئی دیگر حرکت کرد و در یک هم زمانی ملعون و در یک مکان نامقدس به هم رسیدند .
خداوند حمید در قرآن مجید فرمود : والعصر ان الانسان لفی خسر
قسم به زمان …قسم به لحظه ……قسم به ثانیه هایی که اگر پس و پیش می شد الان شیوای نازنین در بین ما بود.
حتما شیوا مانند همیشه خنده بر لب داشته ، حتما شاد و سرمست و خرامان خرامان در پیاده رو می رفته که آن ثانیه شوم فرا رسید در یک هم زمانی منحوس. در محل برخورد خطوط نامرئی زندگی دو نفر.
آن خطوط خشن بر روی بوم زندگی اش به هم رسیدند و از بد حادثه او در محل تقاطع آن خطوط حضور داشت مانند نقاشی هایش و کلاژهایش که حضورش را به رخ میکشیدند.
توضیحی وجود ندارد . دلیلی وجود ندارد . منطق پاسخگو نیست .شاید بهتر است برای آرامش خودمان ما هم مانند حضرت حافظ این را قضا و قدر بنامیم.
دیدی آن قهقه کبک خرامان حافظ
که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود
متشکرم