نقدی بر نمایشگاه «حُضار مُحتَرَم» محمد فاسونکی
مرجان حاتمی
“حضار محترم” عنوان نمایشگاهی از آثار مجسمه و نقاشی محمد فاسونکی است که در هشتاد سالگی وی، در اردیبهشت سال ۱۴۰۲ به نمایش درآمده است. سوژهی این آثار همانند نمایشگاههای پیشین وی، انسانها هستند، البته نه انسانهایی با هویتهایی منفرد، بلکه این انسانها مردمانی تودهوار اند که گاه مانند چیدمان “حضار محترم” به شکلی پراکنده و پرجنبش (تصویردوم)، گاه مرتب در ردیف هایی همچون سنگ قبرهایی پر زرقوبرق مثل چیدمان “عزاداران” (تصویرسوم) یا گاه صف کشیده در پشت یکدیگرند (تصویرچهارم).
اهمیت پرداخت به موضوعِ مردم برای فاسونکی را میتوان در بیان اکسپرسیو و احساسات شدیدی که با ضربه قلمهای زمخت، لایههای ضخیم رنگ، چهرههای دفرمه شده و استفادهی غالب از رنگ سیاه در کنار طیفهای قرمزِ آغشته به سیاه، در توصیف مردم نشان میدهد، دید. وی که حدود پنج سال برای تحصیل، دور از زادگاه خویش زیسته است، زندگی و فعالیت هنری را در کشوری دیگر برای خود مناسب نمیدید، چرا که خود نیز اذعان میدارد که ارتباط بیشتری با مردم زادگاه خود برقرار میکند و همچنین تمام محتوای آثارش به نوعی ارجاعی به زیستگاه وی، آئینها و سبک زندگی مردم آن منطقه دارند. همانطور که در تابلویی با ابعاد انسانی در فضای “حضار محترم” در طبقهی اول یکی از این آئینها را میبینیم، این تابلو که زیر نورگیری نصب شده است که حفاظهای تیز دیوار را از بالای آن میبینیم، جمعیت مردان قمه به دستی را نمایش میدهد که در دو صف که انتهایشان نامعلوم است به شکلی منظم بر خود قمه می زنند و از سرهایشان خون جاری است و در بین این جمعیت که از یکدیگر قابل تفکیک نیستند دو مرد را که در حال نواختن موسیقی آئینی هستند، میتوان با پوششهای محلی تبریز، یعنی زادگاه فاسونکی، بازشناخت. این تابلو که نمایانگر مراسم “شاهحسینگویان” است صفهای پیوستهی بدنهای انسانی را همچون دندههای خونین بدنی واحد نمایش میدهد و از اهمیت اجزا میکاهد و بر کلی واحد تاکید میورزد. کادر بزرگ و عمودی بوم و محل قرار گیری آن نیز بر حس سنگینی و آشوب نقاشی میافزاید.
آنچه که نقاشیهای این نمایشگاه را از نقاشیهای پیشین وی متمایز میکند، فاقد کالبد بودن بدنهای انسانی است، بدان معنا که این بدنها همگی پوششهای روزمرهی مردم، شامل چادر، کلاه و روسری را نمایش میدهند (تصویرپنجم) و اگر جایی قرار بر نمایش بدن باشد، این اعضا و جوارح داخلی بدن اند که یا به شکلی استعاری (تصویرچهارم) و یا به شکلی پاره پاره، خونین و درهمپیچیده از بدنی که چیزی از آن باقی نمانده بیرون ریخته اند (تصویرهفتم)، اما در نقاشیهای پیشین وی همچون نقاشیای که پنج سال پیش در گالری هور به نمایش گذاشته بود، میتوان انسانهایی را بازشناخت که شاید مانند دوشیزگان آوینیون پیکاسو فاقد هویت باشند اما بدنمند و منفرداند (تصویر هشتم).
این تفاوت را در چیدمانهای این نمایشگاه در مقایسه با مجسمههای پیشین فاسونکی نیز میتوانیم ببینیم، نمایشگاه “مروری بر آثار محمد فاسونکی” در جامعه هنری دیهیم که دو سال پیش از این نمایشگاه برگزار شده بود، سردیسهایی مشابه چیدمان “عزاداران” را به نمایش گذاشته بود این سردیسها بر خلاف چیدمان کنونی (تصویردهم)، روی پایه و هم ارتفاع مخاطبان بودند و با آنکه هویتی مخدوش و حتی بدون پوششهای قابل بازشناسی داشتند، منفرد به نظر میآمدند (تصویرنهم) و برخلاف “عزاداران” و “حضار محترم” یک کل جداییناپذیر را به نمایش نمیگذاشتند.
دو چیدمانی که در این نمایشگاه میبینیم، هر دو در گوشهای از فضای خالی”پروژههای ۰۰۹۸۲۱″ به اجرا درآمده اند؛ در”حضار محترم” در فضای شماره یک، شاهد نیمتنههای انسانیای در ابعاد طبیعی هستیم که از پوکههایی به رنگ خاک فریاد کنان از زمین بیرون آمدهاند و توسط دو منبع نور متمرکز، این تودههای سیاه رنگِ گچ و رزین در یکدیگر فرو رفته اند. بیان اکسپرسیو را در پرداخت خشن و پرشتاب به فرم، چهرههای دفرمه و اغراق در حالت آنها، نورپردازی متمرکز و شدید، دستهای کشیده و بیتناسب با سنگینی در مچها میبینیم. این آدمها تشکیل دهندهی یک کل هستند که چهرههای دفرمه شدهشان هویتشان را از آنها سلب میکند. در این چیدمان روایتی را میبینیم، گویا حضار محترم چیزی میدانند که آنان را برآشوبیده است و یا اینکه ما حضار محترمِ این برآشفتگی هستیم که لحظهای از آن برای ما به نمایش درآمده است و ما همچون تماشاگرِ منفعل تئاتر که محل تماشایمان مشخص است، در فاصلهای واضح و مؤکد، به این صحنه که برایمان چیده شده است مینگریم (تصویریازدهم)، ما با چیدمانی از انسانها و تنها عنوان “حضار محترم” رها شدهایم تا به تجربه و تفکری شخصی دربارهی آنچه که میبینیم دست پیدا کنیم. این نگاه از دور و جداشده از اثر برای مخاطب، حالتی قضاوتگرانه به مخاطب میدهد که حتی اگر کلیتر بخواهیم نگاه کنیم، حالتی قضاوتگرانه به هنرمند میدهد. کسی که توانسته چیزی جدای از بستر خود را تجربه کند و حالا توانایی برخوردی کلنگرانه و زیر سوال بردن همهی آنچه که برای آن غوغا میکنیم را دارد.
هنگام ورود به فضای شمارهی دو، “عَزاداران”، همچون فضای شماره یک، با فضایی بزرگ و خالی مواجه میشویم که در گوشهای از آن مجسمههایی از سرهای انسانی به شکلی منظم همچون ردیف سنگ قبرهایی در گورستان چیده شدهاند(تصویردوازدهم). حالا ما خود را سوژهی حاضران میبینیم، حاضرانی که از فرط تحمیل لبخند بر صورتهایشان، دفرمه شدهاند و فقط از روی عرقچینهایشان میشود فهمید که آنها مردمی هستند که به این روز افتادهاند. نورپردازی این مجسمهها توسط تک منبع نوری در سقف است که نور شدید و متمرکزی در وسط مجسمهها میتاباند و بر حالت اکسپرسیوِ این مجسمههای سنگین و تک رنگ میافزاید. با قدم زدن دور این چیدمان، چرخشی بین تماشاگر و تماشاشونده بودن را تجربه میکنیم، با قرار گرفتن در پشت مجسمهها در تاریکی فرو میرویم، نوری بر ما نمیتابد و از نگاه آمیخته به جنون سرهای بیجان در امانیم. در اینجا نیز با آنکه با مجسمهها در یک سطح قرار داریم، هنوز به دلیل تفاوت زمین خاکی رنگِ زیر آنها که مرز مشخصی با زمین زیر پای ما دارد، فاصلهای بین ما و این مردم وجود دارد. حالت کنایهآمیز این چهرههای خندان با عنوان عزاداران این پرسش را ایجاد میکند که این جماعت برای چه کسی عزادار اند؟ آیا بر مرگ خود میخندند یا بر زندگی پیشین خود؟ یا این جماعت زندگان اند که به مردگی خود میخندند؟
به نظر، هنرمند از نقاشی و مجسمه به عنوان ابزارهایی برای روایتِ زندگی گروهی از مردم با فرهنگی مشخص، به عنوان عضوی از این مردم استفاده کرده است، اما در عین حال دیدی کل نگرانه و از دور به این نحوهی زیست گروهی دارد که میتواند به دلیل مهاجرت و وقفه در زیستن در زیستگاه سابق هنرمند باشد.