سیب اما سبز،یادداشتی بر نمایشگاه نقاشیهای مهدی حسینی با عنوان سیب سبز در گالری بستان
تیرهزار چهارصد و دو
فرانک فریدونی
سیب سیب است. فرقی نمیکند نَسَبِ آن را به جایی در جغرافیای زمین نسبت دهیم و آن را متعلق به مکانی در استرالیا یا فرانسه یا لبنان و یا ایران بدانیم؛ یا ردپای آن را در کتاب مقدس و طعم ان را در احوال شیطان بجوییم؛ و یا بالعکس، در افق افسانهها از آن نمادی بسازیم که در یونان معنای عشق و زیبایی به خود میگیرد و در اسکاندیناوی رازِ جوانی جاودان.
سیب اما سیب نیست اگر سبز باشد. که در اینصورت مصون از همهی تفاسیر متداول، بیآنکه نام و تصویر درخوری از آن در فرهنگ شرق و غرب موجود باشد، پا به دنیای جدید میگذارد و مفاهیم انتزاعی را به تعابیری دنیوی بدل میکند. که در اینصورت «نماد نامیرایی» به «نشانهی سلامتی» تبدیل میشود و «عشق افلاطونی» به «رابطهی سالم و صمیمی».
میگویند رنه ماگریت در راه ترسیم شمایلی نیرومند از سیب سبز در نقاشیهایش آن را برای پوشاندن چهرهی فیگورها به کار گرفت و در نقاشی «پسر انسان» متذکر شد، که این بازی مداوم پنهانکاری و آشکارگری میان سیب و سایر ابژهها، برملا کنندهی اشتیاق ما به کشف حقیقت است.
برخلاف، سیبهای سبز نقاشیهای مهدی حسینی اما بدون نیاز به منطق تضادها در حال برملا کردن ماهیت خویشاند. آنها آشکار شده در پاکتهایی شفاف بیانکه خودنمایی کنند از هستی محض خود پرده برمیدارند. ایستا، پایدار و آرام در وضعیتی پاک و آراسته و بیهیچ تمایلی به افزونههای معنوی.
آن سیبها آنجایند. ساده، کوچک، اندک شمار، باوقار. در هندسهای خلوت و بی ریا. در قابهایی کوچک. در نگارخانهای کوچک. و نمایشگاهی که اتاقی کوچک را به بستانی سحرانگیز بدل میکند. و این است نتیجهی فهم سترگ آفرینندهاش از دنیای هنر.