موسیقی عربی به واحهای دورتر از جایی که قدم برمیداری فرامیخواندت و به محض ورود، عبارتی از سفرنامه ناصرخسرو و مشاهداتش از هوای خوش و برج و باروی استوار حلب، خاطرهای را برایت حکایت میکند که اکنون با آنچه رخ میدهد یا آنچه رسانههای این روزها نقش میزنند همخوانی چندانی ندارد. تجربه مدرسی اما از این سرزمین اکنون پرآشوب که آن را از دریچه رسانه دریافت و نقش کرده – میکروفونهای پلان اول در یکی از طرحها این راز را افشا میکند- هم زندگی و مرگ دارد، هم در ماتم نشستن و هم جنبش و شادمانی؛ سرزمینی که هرچند سیمهای خاردار و ویرانهها احاطهاش کرده اما به واسطهی قدمتاش هنوز زایش و زندگی در آن نمرده است. بیرون از طراحیها و بر جایجای دیوارها، عبارتهایی درهم، رمزگذاریشده یا خط خورده که یادآور شعرها و شعارهای دیواری آن مرز و بوم است نقش بسته؛ رمزها را که بگشایی گاه شمارگان تاریخ و گاه نام شهری درگیر جنگ و مصیبت را کشف خواهی کرد.
نمایشگاه «برای حلب» است؛ شاید مرثیهای برایش. برای رنج پدری بر جنازه فرزند، کودک ترسانی در آغوش مادر، جنینی در تاریکی، شهری در ویرانی و وحشت… و اما موسیقی متن تلاش دارد تا صدای انفجارها و فریادها را در سکوت کاغذها و طرحها به ریتم معمول گذشته و روندی دورتر از نابسامانی بازگرداند. تم طرحها نیز زندگی را از تولد، بازی و کلاس درس تا دوست داشتن و مرگ دربرمی گیرد. در عین حال آنچه در این وادی وضوح بیشتری دارد تیرگی است که حتی به بازی کودکان نیز راه یافته. برخورد نقاش با فیگورها بی تکلف است. فضاسازیها هم گاه تخت و گاه با خطوط کوتاه و بی پیرایه شکل گرفته. برگههای طراحی از دفتری جدا شده و بی هیچ اصراری بر ارائه زمینهای لوکس بر قاب نشستهاند؛ گویی در گیرودار بازی یا تحمل رنج این شهر، فرصتی برای ترتیب بخشیدن به امور حاشیهای نبوده است. حتی گاهی از روی یک مدل دو بار با دو رویکرد متفاوت طرحی زده و هر دو اثر در کنار هم به نمایش گذاشته شده است. همنشینی موسیقی، دیوار نوشتهها و طراحیها، دریافت و تجربه شخصی نقاش را به تصویر کشیده تا مخاطب به آنچه در ذهن و اندیشه اوست وارد شده، درنگ کند و تکه ای از آن را که به خاطره اش میچسبد را با خود ببرد به جایی دورتر از رنگها و صداهای پرطمطراق رسانههای معمول امروزی.