راه دشوار نظریه
گفت و گوی دکتر افسانه کامران[۱] و مهدی مقیم نژاد درباره کتاب «عکاسی و نظریه»
(این گفتگو در مجله هنرآگه ، شماره دوم ، در دی ماه ۱۳۹۴ چاپ شده است)
«عکاسی و نظریه» عنوان کتاب مهدی مقیم نژاد (هنرمندعکاس و استادیار دانشگاه هنر تهران ) است که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسید. من این متن را پیش از آنکه مؤلف تغییراتی در آن اعمال کند ، در قالب رساله دکتری خوانده بودم. به دلیل شباهت های روش شناختی رساله دکتری من ( نشانه شناسی دو دهه عکس خانوادگی در ایران) و همچنین پیکره مطالعاتی هر دو رساله که درباره عکس است ، رسالهی مقیم نژاد برای من جزء معدود منابعی بود که می توانستم به آن استناد کنم و همچنین الگوی تحلیلش برای رساله ی من راهگشا بود. حالا این رساله شکل کتاب به خود گرفته است. در شرایط جدید نیز تلاش کردم تا حد امکان کتاب را با وسواس بخوانم و از جایگاه مخاطبی خیالی با مؤلف آن وارد گفت و گو شوم. گفت و گویی که برای من تجربه ای لذت بخش بوده است.
افسانه کامران: آقای مقیم نژاد . من پیش تر رسالهی دکتری شما را مطالعه کرده بودم. از آنجایی که کتاب حاضر شکل بسط یافته همان رساله است باید بگویم که در عمل تفاوت های بسیاری میان این دو وجود دارد!
مقیم نژاد: بله، البته این مسأله در اصل به مخاطب شناسی اثر برمیگردد. متن رساله نوشتاری دانشگاهی بود و آن جا مجبور نبودم از آغاز درباره تبیین بسیاری از مفاهیم مقدمه چینی کنم. بنابراین رساله دقیقاً بر صورت مسأله «مطالعه تطبیقی» متمرکز بود. اما از آنجایی که این کتاب با هدفی آموزشی تنظیم شد، تلاش کردم تا جامعیت مطالب را در نظر داشته باشم. یعنی در آن واحد هم زمینه ای را برای طرح مفصل بحث ها فراهم کنم و هم در قدم بعد همان مباحث را به تحلیل بگذارم.
افسانه کامران: بله. البته من دغدغه معلمی شما را درک می کنم اما معتقدم در نهایت فربهگی کتاب از چابکی آن کاسته است!
مقیم نژاد: شاید همینطور باشد. البته فکر می کنم این مسأله بیشتر به دلیل محتویات پرجزئیات فصل هاست و نه ترتیب آنها. به عبارت دیگر همانطور که در مقدمه کتاب نیز آوردهام فصلهای کتاب هم از استقلال نسبی برخوردارند و هم در یک سیر خطی یکدیگر را کامل می کنند و پی آیند یکدیگرند. اما فکر می کنم در عمل خواننده پس از خواندن هر فصل لازم است اندکی از کتاب فاصله بگیرد تا دقیقاً مختصات مکانی خود را دریابد و کروکی راه را گم نکند. در کل باید بگویم که در این کتاب از سویهی شخصی کار به نفع یک متن آموزشی گذشتم.
افسانه کامران: آقای مقیم نژاد کتاب «عکاسی و نظریه» تلاشی است برای تعمیم رویکرد دو نظریه ساختارگرایی و پساساختارگرایی به حوزه نقد عکس. شما در این راه تا کجا به گسترهی این نظریهها وفادار بودهاید؟ زیرا مثلاً در کتاب چند بار گفتهاید که ساختارگرایی را با تمام محدودیتهای آن نمیپذیرید؟
مقیم نژاد: ببینید برداشت من از این دو نظریه حتماً تابع مبادی و بن مایههای مفهومی اصلی بوده است که در فصلهای اول و هفتم کتاب درباره آن سخن گفته شد. اما به هر ترتیب من به عنوان یک پژوهشگر در شرایط کنونی به صورت وضعیت دو نظریه نگاه میکنم و با آن فاصله تاریخی دارم. پس میتوانم به نفع پژوهش از پارهای محدودیتهای راست کیشانه گذر کنم. به عنوان مثال قبول دارم که طرح بحث «نقد درزمانی» در مورد آثار رابرت فرانک شاید از آنچه رومن یاکوبسن تحت عنوان «ضرورت مطالعهی زمینههای تاریخی اثر ادبی» از آن یاد کرده بود فراتر رفته است. در مورد پساساختارگرایان نیز تنها بر بخشی از آرای برخی نظریه پردازان متمرکز بودهام که در نقد عملی با آن سر و کار داشتم. در مجموع می توانم بگویم که تمایل نظری اصلی این کتاب بر «ساختارگرایی تکوینی» بوده است.
افسانه کامران: اگر بخواهیم دقیقتر واحد جزئیات محتوایی شویم باید بگویم که به نظرم منطق حرکت کل به جزء به خوبی در چهارچوب فکری کتاب حفظ شده است و مقولهبندیهای شما در یکایک فصلها بسیار جذابند. از آنجایی که شما بحث را از چیستی عکاسی و نگاه هستی شناختی شروع میکنید می خواهم به مثال «اتاق روشن» بارت اشاره کنم. برخلاف خوانش دکتر نجومیان که این کتاب را«پساساختارگرایانه» معرفی کرده اند ،شما آن را «پسانشانه شناختی» دانسته اید. برای خودم هم این موضوع جالب است زیرا به نظر می رسد بارت در این کتاب بیشتر از ابزارهای پدیدارشناسانه استفاده می کند تا نشانه شناسی!
مقیم نژاد: البته ما در این فرصت اندک بحث بارت شناسی را نداریم اما شخصاً معتقدم که بارت در واپسین کتابش یعنی «اتاق روشن»که در کتاب من نیز بارها مورد ارجاع قرار گرفته است، عملاً به اثری بسیار شخصی نزدیک میشود. اثری که نشانه هایی از دغدغه ساختاری بارت مبنی بر معنا کردن چیستیساز و کار عکس و عکاسی در آن وجود دارد اما در عمل به نتایجی میرسد که از کاربرد ابزارهای مفهومی صِرفِ نشانه شناسی ، پدیدارشناسی و حتی معناشناسی فراتر میرود. در واقع شما ماحصل همهی تجربیات نظری بارت را میتوانید در این کتاب ببینید اما در عمل مثلاً مفهومی مانند «پونکتوم» مطرح می شود که در قامت یک تعبیر شخصی از مفاهیم دلالت های صریح-ضمنی سنت نشانه شناختی یلمزلف[۲]-بارتی فراتر می رود. من عمدتاً از نکات هستی شناختی کتاب بهره گرفتم که میتوانستند در رویکرد ساختاری بگنجند و کار را جلو ببرند.
افسانه کامران: از بحثهای نظری به نقد عملی کتاب میرسیم. آیا گستره نقدهای “همزمانی” و “درزمانی” با این دقت از هم قابل تفکیک اند؟
مقیم نژاد: شاید ما در مقام تفسیرگر در عمل نتوانیم اینها را جدای از هم ببینیم اما از نظر آموزشی با تفکیک این دو به نظرم کار تخصصی تری انجام دادهایم. در ضمن اینکه اولویت یا توانایی این دو رویکرد در گذر از نگاه ساختارگرا به پساساختارگرا در عمل مشخص میشود. یعنی شما به شکل ناخودآگاه می بینید که نقد همزمانی آثار فرانک بسیار پرجزئیات است و این معادله در مورد آثار سیندی شرمن برعکس میشود.
افسانه کامران: یکی از پرسش های اصلی در مورد فصول نمونه پژوهی شما این است که چرا از عکاسان یا هنرمندان ایرانی برای تحلیل استفاده نکردهاید؟ شما خودتان یک هنرمند عکاس فعال هستید و فضای عکاسی معاصر ایران را میشناسید. آیا نمونه آوردن از هنرمندانی در بافت آشناتر هنر ایران نمی توانست به نتیجهی جذابتری بیانجامد؟

عکس از مجید کورنگ بهشتی
مقیم نژاد: ببینید این پرسش در زمان به انجام رساندن کتاب برای خودم هم مطرح بود. شاید آرزو میکردم که چنین نمونههایی نیز میتوانست وجود میداشت. اما به نظرم وجود ندارد. این را در مقام کسی میگویم که از جمله خوشبینهای به هنر ایران محسوب میشوم و اتفاقاً به ورشکستگی مطلق هنر آن هم اعتقادی ندارم. برعکس فکر میکنم در آینده ای نزدیک از دل تجربیات عمدتاً شتاب زده و غیر اوریجینال امروز نمونههای پخته و قوام یافتهای بیرون خواهد آمد.از طرف دیگر من در این سالها در قالب مقاله، استیتمنت یا مقدمه کاتالوگ و کتاب در مورد برخی از هنرمندان معاصرمان هم نوشتهام. اما در این کتاب وضع فرق می کند. بگذارید توضیح دهم. مسأله کتاب من از نظر روش شناختی تبیین ویژگیها و توانایی های ابزارهای نقد است در دنیای عکاسی. بنابراین باید به ناگزیر نمونههایی انتخاب میشدند که مستعد چنین تفسیرپذیری هایی نیز باشند. حالا اگر تحلیل ما در حد رویکرد همزمانی یعنی رجوع به مشخصات موضوعی و بیانی خود اثر محدود می ماند شاید میشد نمونه هایی از مستندنگاران ایرانی را معادل کار فرانک دید. اما چنان که در کتاب به تفصیل روشن شده است در اینجا بحث ما بر سر کار خوب و بد نیست. مسأله تبارشناسی آثار یک هنرمند و اتصال آن به گسترهی تاریخی-زیبایی شناختی گستردهتر هم هست که به نظرم چنین بضاعتی در بافتار تاریخی-فرهنگی ایران وجود ندارد. در مورد شرمن که وضع از این هم بغرنجتر میشود. چون بحث از هنرمند نظریه محور، آن هم در اتمسفر رویکرد پساساختارگرا و پسامدرن در ایران بیشتر به طنز میماند.زیرا خود سیندی شرمن و آثارش باز هم محصول یک فرآیند تاریخی-اجتماعی است که اصولاً چنین صورت مسألهای در بافتار فرهنگی ما صدق نمیکند. امیدوارم موضوع روشن باشد.
موضوع مرتبط:
معرفی کتاب عکاسی معاصر و نظریه ، مفاهیم و مباحث بنیادین ، نویسنده: سالی میلر مترجم: مهدی مقیمنژاد
افسانه کامران: حالا بحث دیگر این است که اگر شما در شرایط ایده آل بایستی که به هنرمندان معتبر رجوع می کردید ، پس چرا هنرمندانی تا بدین حد آشنا انتخاب شده اند؟
مقیم نژاد: پرسش خوبی است.من عامدانه هنرمندانی آشنا را انتخاب کردم که هر کدام به نحوی نوع نمون شکلی از عکاسی و از سویی دیگر متصل به پارادایمهای فکری بزرگتری در دنیای عکاسی و هنرند. به عبارت دیگر آشنا بودن این دو هنرمند و توافقات همسانتری که از نظر تفسیری بر آثار آنها وارد بود میتوانست کمک حال تحلیل های من باشد و دستم را برای کارم باز بگذارد. دقیق تر بگویم. مثلاً در مورد کار فرانک به تعمیم این هدف ساختارگرایانه نزدیک شوم که متون چگونه معنا میدهند و نه آنکه الزاماً چه معنایی می دهند.هر چند معتقدم که در نهایت تفاسیر من از کار فرانک برکنار از نکات تازه نیست اما هدف اصلی ام این بوده که روش تولید متن در کار او را با کالبدشکافی کتاب «آمریکاییها» پیدا کنم و نشان دهم اگر ما در نهایت تأثیرپذیری عقلانی و عاطفی خاصی از کار او داریم ، این خاصیت در نتیجهی چه ساز و کار و عملکردی است. و یا در مورد شرمن ضمن به بحث گذاشتن آثار او در معادلات بینامتنی ژنت[۳] نشان دهم که چگونه میشود در آثار او وارد چرخه های تفسیری شد و به قول استوارت هال از خوانش قالب به سمت خوانش متضاد حرکت کرد و برعکس.
افسانه کامران: نکتهی دیگر این است که شما کل کتاب «آمریکاییها» را به عنوان یک متن دیدهاید ،در حالی که یکایک عکسهای این کتاب از نظر توانایی بیانی یا ظرافتهای نشانه شناختی یکسان نیستند!حتی شما با روی جلد قرار دادن یکی از عکسها آن را به نوعی نشاندار کردهاید!
مقیم نژاد: ببینید بر خلاف سنت معمول نشانهشناختی که درباره یک تصویر دقیق و بخصوص بحث میکند، من تلاش کردم تا روح کلی این کتاب را برکشم. البته برای این کار جا به جا خواننده را به تصاویری بخصوص ارجاع دادهام و عکسهایی را نمونه و شاهد آوردهام اما معتقدم همهی هشتاد و سه عکس این کتاب همسوی با هم در پیمودن مسیری مشترک سهیماند. شاید برخی از عکسها به دلایل محتوایی شاخص تر باشند یا از نگاه رسانهای شاخصتر شده باشند اما همهی آنها تابع روحی واحدند و به چیزی میانجامند که برسازنده بیان شخصی فرانک است و او را در تعامل با تاریخ عکاسی، یا به شکل تخصصیتر، در تعامل با ژانر مستند اجتماعی، به مثابه یک «نظام» پیشینی و پسینی قرار می دهد.
افسانه کامران: من در رسالههایی دیدهام که بیشتر به جنبهی کمّی کار شما توجه شده و آن را به عنوان یک مدل دیدهاند و از آن صرفاً کپی کردهاند. بیم آن نمیرود که این روش تحلیل به یک عمل مکانیکی و خنثی تبدیل شود؟
مقیم نژاد: بگذارید به نکتهای اساسی توجه کنیم. همهی روش های نقد،(در سطحی وسیع تر)همهی نظریهها،(در سطحی وسیع تر)همهی نگاههای فلسفی در اصل بر مبنای پیش فرضهایی توافقی و اعتباری شکل گرفتهاند.به نظر من تبدیل کردن پیش فرضها به قواعد و تبدیل قواعد به فرمولها در اصل زاییده نگاهی تقلیل گرا و ساده انگارانه است. در مورد روش تحلیل ساختارگرایانهای که در مورد «نقد همزمانی» آثار فرانک به کار رفته باید بگویم ما در اینجا با وضعیتی کمّی-کیفی مواجهیم. یعنی من تصاویر کتاب «آمریکایی ها» را به عنوان یک جامعه آماری در نظر گرفتم تا بتوانم مؤلفه های اصلی آن را نشان دهم. این بدان دلیل بوده است تا در قدم بعد، با کنار هم قرار دادن آن مؤلفه ها به وجوهی کیفی برسم و شاکلهی ساختاری عکاسی فرانک را ترسیم کنم. تازه در این شرایط نیز من ساختار را معادل معنا ندیدهام بلکه به زعم من ساختارها راهی برای رسیدن به تفاسیر و معانی، یا بهتر بگویم برآیندهای معناییاند. در یک فرآیند آموزشی باید به کار من به عنوان آغاز یک راه نگریست،به آن افزود و آن را توسعه داد.روش تحلیل من یک مدل یا فرمول نیست.راه حلی در برگزیدن یا ابداع ابزارهای نقد است آن هم در حد بضاعت فکر و تخیل خودم. مبنای اعتقادی من و کتاب «عکاسی و نظریه» حرکت در مسیر «نقد استدلال محور» بوده است. ادلههایی که از خود متن بیرون بیایند و نه آنکه به شکل دلبخواهی از سوی تفسیرگر به متن نسبت داده شوند.
افسانه کامران: در کتاب شما با دامنه بسیار فراگیری از منابع مواجهیم. از نمونه های بسیار قدیمی تا متون جدید که در نوع خود جالب است!
مقیم نژاد: اگر بخواهم ساختاری پاسخ دهم، این خود متن است که ملزومات خود را تعیین می کند.به هر حال در این کتاب منابعی آمدهاند که الزامی بودند و میتوانستند در پیشبرد بحثها مفید باشند.از این بابت ما از یک سو با کتابهایی قدیمی و شاید از رونق افتاده همچون «عکاسی و عکاسان» ترجمه بهمن جلالی و درساهاکیان که چاپ دوم آن به سال ۱۳۶۸ بر می گردد مواجهیم که نقل قول برخی از مهمترین عکاسان آن روزگار در این کتاب در خوانش ساختاری من بسیار به کار آمد یا کتاب «تکنیک عکاسی» آندریاس فینینگر که چاپ هفتم ترجمهی آن به فارسی به سال ۱۳۷۲ برمیگردد و من مطالبی از این کتاب را در فصل دوم و بحث «تمایزات ادراکی چشم انسان/دوربین» به جدول سونسون افزودم .از سوی دیگر با منابعی همچون «عکاسی،درآمد انتقادی» لیز ولز هم مواجهیم که پیش از ترجمه کامل آن به فارسی، تکه هایی از آن برای این کتاب ترجمه شد یا پارههایی از متن ژاک دریدا درباره عکاسی «عکس به مثابه کپی،آرشیو و امضا» که شاید برای اولین بار در این کتاب به ترجمه گوشههایی از آن برمی خوریم.
افسانه کامران:من این الزام را درک می کنم.اما تکرار برخی از متون همچون «نشانه شناسی عکاسی»سونسون که آن را در سال هشتاد و هفت ترجمه کردید را چطور باید دید؟
مقیم نژاد: «نشانه شناسی عکاسی» در اصل به عنوان ماده خام «عکاسی و نظریه» ترجمه شد اما به هر ترتیب در همان زمانی که در میانهی راه بودم به عنوان یک کتاب مستقل به چاپ رسید.

افسانه کامران: البته مقایسه کتاب سونسون و فصل دوم کتاب شما درباره نشانه شناسی عکاسی می تواند مثال خوبی برای مقایسه رویکرد تألیف و ترجمه نیز باشد. این را به معنایی مثبت می گویم!
مقیم نژاد: با شما موافقم.ببینید اگر امر تألیفی را به معنای تولید مطلبی مطلقاً بی سابقه محدود نکنیم یکی از وظایف تألیف نظم بخشیدن و سامان بخشیدن به همین مطالب و حیطه های گفتمانی از پیش موجود است. به عنوان مثال من در برابر کتاب سونسون یک مترجم بودم و نمی توانستم در اصل مطلب دست ببرم. تنها کاری که میتوانستم بکنم افزودن پی نوشتهای مفصلی در مقام مترجم بود تا شاید درک برخی از مفاهیم ساده تر شود. اما هنگام نوشتن کتاب، این آزادی را داشتم تا به بحث ها صورت بندی و پیکربندی جدیدی ببخشم. هر آیتم را جای درستش بگذارم. سرفصلهایی الزامی از نظریه پردازان دیگر را نیز بیفزایم و مطالب غیرضروری را هرس کنم. و جدای از این همه، هر جا که لازم بود بحث ها را به چالش بکشم و به نقد بگذارم.
افسانه کامران: البته در این کتاب با شکل تفصیلی مطالب دیگری نیز مواجهیم که شما در این سالها در قالب مقاله بدانها پرداخته بودید. این امر را می توان به عنوان دغدغهی طولانیتر یک مؤلف در نظر گرفت و خیلی هم ارزشمند است. از سوی دیگر، به نظرم مطالبی نیز وجود دارند که میتوان آنها را در قالب مقالات مستقل دید که به طور جداگانه ای از این پس چاپ شوند. کتاب شما از نثر خاص خودتان برخوردار است. برخی جاها واژه سازیهایی کرده اید که باید دید به مرور چگونه جا میافتند.اما مهمتر از همهی اینها، من هنوز هم فکر می کنم میتوان در شکل تدوین کتاب تجدید نظر کرد.شاید از این طریق بتوان بیشتر از کتاب لذت برد. به نظرم در حال حاظر حاصل دغدغههای معلمی و آموزشی شما به کتابی انجامیده که بیشتر می توان از آن یاد گرفت تا لذت برد.سوء تفاهم نشود.من شخصاً بیشتر فصلهای کتاب و به خصوص فصول تحلیل آثار شرمن (حتی بیشتر از آثار فرانک) و یا فصل نتیجه گیری را بسیار دوست دارم، اما در کل کتاب دشوار است.
مقیم نژاد:حرفتان را رد نمیکنم.به هر حال این نخستین تلاش جدی من در راه تألیف بود.هرگز تجربهی تولید این حجم از مطالب را نداشتم. مطالبی که باید آنها را در مسیر مشخصی به کار میگرفتم، میان آنها ارتباط برقرار میکردم و در نهایت به نتیجه گیریها میرسیدم. با ایده تدوین دوباره موافقم اما در کل معتقدم باید به کتابهایی از این قبیل به عنوان آثاری بالینی نگاه کرد که به تدریج خوانده و جذب شود. بدون آن که بحث قیاس در بین باشد و از آنجا که در هر بحثی معمولاً مثالی از ویتگنشتاین میآورم از او نقل می کنم که میگفت: «من دوست دارم آهسته خوانده شوم همان گونه که خودم می خوانم.» ترجیح می دهم مخاطبم با این رویکرد به کتاب نگاه کند. به ویژه میخواهم پینوشت ها را جدی بگیرد. گاهی برخی از پی نوشتها شخصیترین بخش کارند.
افسانه کامران: آقای مقیم نژاد. به عنوان واپسین نکته میخواهم خوانشی کاملاً شخصی از کار شما داشته باشم که البته واپسین جمله مقدمه کتاب نیز از این ایدهی من حمایت می کند. امیدوارم آزرده نشوید.ببینید وقتی ما کار نویسندگان و نظریه پردازان خارجی را میخوانیم حتی وقتی در مورد سختترین موضوعات یا حتی تلخترین آنها مینویسند کاملاً معلوم است که نویسنده با حال خوب و آسودگی خاطر به کارش پرداخته است. اما وقتی ما «عکاسی و نظریه» را می خوانیم گویی نویسنده با زحمتی از جنس رنج و زجر کتاب را نوشته است و به شکل ناخودآگاه این رنج به خواننده نیز منتقل می شود و در خواندن کتاب تأثیر می گذارد!
مقیم نژاد:شاید حرفتان درست باشد.نمیدانم،تنها این را می دانم که به هرحال متون ما(نوشته هایمان،آثار هنریمان) نمی تواند برکنار از تجربهی زیستهی شخصی ما باشد.شاید هم به ما چندان خوش نگذشته است!
[۱] افسانه کامران -دکترای پژوهش هنر از دانشگاه الزهرا، مدرس دانشگاه و پژوهشگر حوزه مطالعات فرهنگ بصری و مطالعات تطبیقی
[۲] Louis Hjelmslev
[۳] Gerard Genette
دیدگاه ها 1