جسمیت و بی جسمی در آثار مانی مهرزاد
سال هاست که فعالیت های هنری مانی مهرزاد را دنبال می کنم و در اینکه هنرمندی برجسته هستند شکی ندارم. به نظر من، چیزی که پروژه های هنری آقای مهرزاد را در ردهی بهترین آثار خلق شده در ایران قرار می دهد، تنها ترکیب بندی های خلاقانه، هارمونی بین رنگ ها، و فرم های حساب شده نیست؛ بلکه تحقیق و مطالعه، موضوع انتخاب شده، حس مسؤلیت پذیری برای آگاهی رسانی، و تفکری است که زیربنای این آثار را تشکیل دادهاند. در چند دهه ی اخیر، علی رغم همه ی محدودیت ها و کمبودها، هنرهای تجسمی و دیجیتال در ایران نقش مهمی در رشد فکری جامعه داشته اند و نگاه مردم ما را به هنر تغییر دادهاند. هنرمندان امروز ایران تنها آفریننده ی زیبایی نیستند و فقط دنباله روی هنرمندان و جریان های هنری آمریکا و اروپا نمی باشند، بلکه بسیاری خالق نگاهی جدید و تفکری جهانی شدهاند و مانی مهرزاد مسلما یکی از آن هنرمندان است. مثلا، نقاشی های “سواران گم شده” که با الهام از شاهنامه فردوسی خلق شده اند، بیش از اینکه زیبا باشند بیانگر درک عمیق و توانایی نقاش در ارائه ی تصویری مدرن از این اثر ادبی و ملی است. ما ایرانی ها پیوند خاصی با شاهنامه داریم، نه تنها بخاطر اینکه یک شاهکار ادبی و متعالی است، بلکه بیشتر بخاطر تاثیری است که فردوسی و این اشعار بر ما و تاریخ کشور ما گذاشتهاند. شاهنامه سمبل پایداری و مقاومت ایرانی ها برای حفظ فرهنگ و زبان است. علاوه بر آن، شاهنامه نقش محوری یک هنرمند متعهد و نابغه مثل فردوسی را در حفظ فرهنگ ثابت می کند. انتخاب شاهنامه توسط مانی مهرزاد هم توجه و ایمان او را به این مهم نشان می دهد. این مجموعه مثالی از تکرار حماسه ی شاهنامه به شکلی نوین است. مثال دیگر مجموعه ی “کودکان نامیرای من” می باشد که نشانگر توجه این هنرمند به نافرجامی ها و حوادث ناگواری است که باعث رنج بسیاری از ما در جهان نابسامان امروز شده است. بطور کلی، در نگاه اول به نظر می آید که کارهای مانی مهرزاد جزو آثار دکوراتیو و تزیینی می باشند اما با نگاهی عمیق تر متوجه می شویم که در حیطه ی هنرهای اجتماعی قرار می گیرند نه هنرهای تزیینی. و البته، این گفته بدان معنا نیست که هنرهای تزیینی بی ارزش و پست تر از هنرهای اجتماعی هستند. در یک جامعهی متعادل، شاخه ها و لایه های گوناگون هنری باید وجود داشته باشند و در جای مناسب استفاده و تعریف شوند. به همین دلیل، دانش و توقع مخاطب از شاخه های هنری متفاوت است.
تعدادی از نقاشی های مجموعه ی ۲۰۲۰ اخیرا در پروژه ی هنری خور به عنوان آثار شایسته ی تقدیر معرفی شدند. این نمایشگاه بهانهای شد تا با مانی مهرزاد گفتگویی داشته باشم و با اینکه منتقد هنری نیستم، تصمیم گرفتم برداشت خود و سوالهایم از این هنرمند را بنویسم. شاید این نوشته پاسخ گوی سوالات دیگران نیز باشد؛ بخصوص خوانندگانی مثل من که در نمایشگاه حضور فیزیکی نداشتند و هنر ایران را دورادور دنبال می کنند.
تصویر ۱. بدون عنوان، از مجموعه “سواران گمشده”، آکریلیک روی بوم، ۶۰ * ۱۲۰ سانتیمتر، ۱۳۹۳، تهران.
تصویر ۲. بدون عنوان، از مجموعه “سواران گمشده”، آکریلیک روی بوم، ۶۰* ۱۲۰ سانتیمتر، ۱۳۹۳، تهران.
تصویر ۳. “کشته شدن سیامک”، آکریلیک روی بوم، ۱۵۰ * ۱۰۰ سانتیمتر، ۱۳۹۷، تهران
هر کدام از مجموعه هایی که آقای مهرزاد تا کنون خلق کرده است باید جداگانه بررسی شوند تا خوانندگان بتوانند شناختی کامل از آن ها پیدا کنند. اما من در اینجا، فقط اشاره ای به مجموعه ی “کودکان نامیرای من” می کنم و بیشتر به نقاشی های سری ۲۰۲۰ می پردازم.
“کودکان نامیرای من” حکایت حماقت ها و بی رحمی های بی پایان ما انسان هاست که نه مرز دارند، نه زمان و مکان می شناسند، و نه محدود به ملیت و نژاد و مذهب و مرام خاصی هستند. این چیدمان ها به وقایع دردناکی که در جهان اتفاق می افتند جسمیت می بخشند تا مخاطب بتواند نتیجه ی کشتارها و جنگ های تمام نشدنی را بر ما و نسل های آینده و فرزندان ما ببیند. آینده در جسم عروسک های خفته تبلور یافته است. آیا این ها همان عروسک هایی نیستند که هر کودکی، در هر کجای این دنیا، باید شادمانه در دست داشته باشد، برایشان قصه های مسرور کننده درست کند، و با همبازی هایش بلند بلند بخندد؟
نفیسه عطاران برای معرفی اولین چیدمان این مجموعه که در سال ۱۳۹۴در مجموعه ی لاجوردی به نمایش گذاشته شد نوشته است: ”عروسک ها و سایر اشیای این چیدمان توسط هنرمند ساخته نشده اند، آن ها در واقع اشیایی از پیش موجود هستند. اما هنرمند با قرار دادن اشیای مختلف در کنار هم، فضایی متفاوت را بوجود آورده و معنایی شخصی بر آن ها حمل می کند “.
این نکته، دو خصوصیت مهم این سری آثار را به ما گوشزد می نماید. یکی اینکه هر چیدمان نتیجه ی کار گروهی سازندگان اشیا و این هنرمند هستند. و دیگری، که یکی از خصوصیات قابل تعمق کودکان نامیرای من می باشد، تعریف متفاوت آن از جسم و جسمیت است. سازندگان اشیا اهداف و تعریف دیگری از ساختن این اشیا داشتند، که حالا در این چیدمان ها مفهوم و کاربرد متفاوتی دارند. اینکه، اشیا، چه عروسک چه گلوله یا هر چیز دیگر، مثل اعداد و حروف فقط یک معنا و یک کاربرد ندارند، و باید معنی و کارکرد آن ها را در رابطه با محیط اطراف و سایر اشیای وابسته جستجو و درک کرد. در واقع، هر آنچه که جسم دارد، به خودی خود بدون معنا است تا اینکه در جایی خاص و با هدفی خاص استفاده و تعریف شود.
به اعتقاد من، از خود این حجم ها تاثیرگذارتر و خلاقانه تر شناسنامه هایی است که هر عروسک خفته را به نماد انسانی تبدیل کرده است که با اعداد و کلمه های ثبت شده در یک سیستم تعریف می شود. سیستمی که هیچ ارزشی برای تفکر، احساس، شخصیت، دردها، شادی ها، و بودن یا نبودن شهروندان خود ندارد. تعریف این عروسک ها وابسته به عددهای روی سینه و اشیا اطراف ان ها است. و چون شناسنامه، پدر، و پدر خوانده یا مادر خوانده دارند تبدیل به کودک شده اند. برای من سخت است که آنها را عروسک های بی جان ببینم. از نظر من، کودکانی با چشم های بسته به ما نگاه می کنند و یادآور ناآگاهی و سنگدلی ما آدم ها هستند. هنرمند در این مجموعه نه تنها وقایع سیاسی و اجتماعی بلکه یک تفکر غلط جهان شمول را در پیکرعروسک ها و اشیای نمادین اطرافشان در پیش روی بیننده قرار داده است. اینکه همیشه یک گروه از ما انسان ها معتقدیم که گروهی دیگر نباید باشند و کشتار و نابودی دیگران، یا حداقل ساکت نگه داشتن و محدود کردنشان، تنها راه حل است.
خصوصیت مهم دیگر، فرایندی بودن این مجموعه است که به نوعی دیگر معنای جسم و مادیت را تغییر می دهد. این آثار، درست مثل موجودات جاندار بدنیا می آیند، زندگی می کنند، گذشته و حال و آینده دارند، و هیچوقت پایان نمی پذیرند. در این رابطه خود هنرمند می گوید:
“کودکان نامیرای من” اثری است فرآیندی که زنده و جاری است، و با زمان و رویدادهایی که واقع می شوند پیش می روند. از نقطه ای آغاز شده اما پایانی ندارند و در طول زمان امتداد مییابند. با بررسی رویدادهایی که در هر فصل از سال به وقوع پیوسته ایده پردازی می شوند و ایده ی نهایی از طریق چیدمان و اجرای حراج در فضای مجازی یا حقیقی در اختیار بیننده قرار می گیرند و در نهایت توسط فردی که هر اثر را خریداری می کند، نام و معنایشان کامل می شود. اگر ارایه در فضای حقیقی صورت گیرد، فضا سازی و صدا نیز به آن ها افزوده می شود. چنانچه در ارایه ی کودکان شماره ۰۰۳ و ۰۰۴ در مجموعه ی لاجوردی، دو اثر با طراحی فضای سالن همراه بود که به درک معنای نهایی چیدمان کمک می کرد.
تصویر شماره ۴ . کودکان شماره ۰۰۳ و ۰۰۴، مرتبط با حمله داعش در پاریس، ارائه در مجموعه ی لاجوردی، ۱۳۹۵
تصویر شماره ۵. بخشی ازفضاسازی جهت ارائه ی کودکان شماره ۰۰۳ و ۰۰۴، مجموعه ی لاجوردی، تهران، ۱۳۹۵.
مانی مهرزاد ادامه می دهد:
“آنچه برای من در انجام این کارها اهمیت دارد، توجه و به یاد داشتن رویدادها است. و در نهایت، آگاهی و بیداری ما انسان ها مد نظرم می باشد. این مجموعه برای من نوعی تاریخ نگاری و واکنش حسی و عاطفی و آگاهانه نسبت به حوادث و به خاطر سپردنشان از طریق ثبت آن ها است. هر روز و هر هفته رویدادهای بزرگ و کوچکی در جهان اتفاق می افتند که در زندگی همه ی ما اثر می گذارند و هر کدام برای ما با خود درسی به همراه دارند که ما معمولا فراموششان می کنیم، بدون تجزیه و تحلیل درست از کنارشان می گذریم، و در نهایت اشتباهات مشابه را بارها و بارها تجربه و تکرار می نماییم. این چیدمان ها برای من نوعی تمرین به یاد داشتن و آگاه بودن به آنچه که روی می دهد و آماده بودن برای واکنش منطقی و عاری از بغض و کینه است. و از سویی، بیننده را نیز به همین برخورد دعوت می کنم و امید دارم که آیندگان بجای نابودی یکدیگر نجات دهنده و پیام آور صلح باشند.
از طرفی، این کارها هیچگاه برای من، به عنوان کاری هنری، محدود به خلق اثری زیبا نبوده اند. آنچه برایم اهمیت دارد پیام مستتر در آن ها و محتوا و مفهوم آثار بوده است. ارائه ی کار نهایی مربوط به هر رویداد هم در زمان ویژه ای انجام می گیرد.
هر کدام از این کودکان پیش از نامگذاری توسط بیننده، با شماره هایی چون ۰۰۱ و ۰۰۲ و ۰۰۳ و … خوانده می شوند و این شماره ها روی سینه ی کودک قرار می گیرند. بعلاوه، هر کودک دارای گواهی تولد است که پس از انجام حراج در روز ارائه و یافتن خانواده ی جدید، نامگذاری می شود و نام پدرخوانده یا مادر خوانده به همراه نام کودک در گواهی نامه ی تولدش، که معمولا از جنس فلز است، ثبت می شود.
در هر یک از این کارها که مربوط به یک رویداد ویژه هستند، از نمادها و نشانه های روشن و آشکاری که مربوط به همان رویداد است استفاده می شود به طوری که بیننده به محض روبه رو شدن با آن متوجه پیام این نمادها شده، با توجه به اینکه این نمادها در کنار هم و به همراه هم متنی پیچیده با قابلیت تاویل های متفاوت ارائه می دهند، هر بیننده در سطحی با آن ارتباط برقرار میکند یا اگر هم ارتباط برقرار نکند حداقل متوجه اشاره ی کار به موضوع ویژه ی مرتبط با کار می شود.”
تصویر شماره ۶. گواهی تولد کودکان شماره ۰۰۳ و ۰۰۴، مرتبط با حمله داعش در پاریس، ارائه در مجموعه ی لاجوردی، ۱۳۹۵
تصویر شماره ی ۷. کودکان شماره ۰۰۳ و ۰۰۴، مرتبط با حمله داعش در پاریس، ارائه در مجموعه ی لاجوردی، ۱۳۹۵
اما، به سری نقاشی های ۲۰۲۰ مانی مهرزاد بعد تازه ای اضافه شده است که به نظر من بحث قابل توجهی را پیش می کشد: اینکه بحران کرونا و درد از دست دادن عزیزانشان در دو سال اخیر چگونه دیدگاه این هنرمند را نسبت به احتمال وجود جهان ماوراء، و مسئله ی باور و عدم باور به وجود بعدی دیگر از هستی تغییر داده است. و اینکه این آثار چگونه می توانند مخاطب را به فکر کردن درباره ی جهانی فراتر از جسم زمینی و جسمیت دعوت کنند. چه زیبا که هنر توانست تا حدی روح آزاردیده ی او را آرام کند، اما نکته ی مهم تر این است که این تجربه آغاز یک تحول روحی برای وی شد. و در واقع، مجموعه ی ۲۰۲۰ بحثی مهم را پیش می کشد که در هیاهوی جنگ ها، و موج نفرت و عصبانیت، و ادعاهای تروریست های مسلمان و مسیحی و یهودی، و غیره به فراموشی سپرده شده است. سال ها قبل در یکی از سخنرانی های عبدالکریم سروش حضور داشتم که موضوعی مشابه داشت. سروش می گفت که عصر ما عصر بی اعتنایی به خداوند است؛ در قرون پیشین فیلسوف ها و بسیاری از مردم درگیر رد یا اثبات وجود خدا و جهان آخرت بودند، چه در ایران و چه در سایر کشورها. در حالیکه در زمان ما، حتی بسیاری از متفکرین، به این بحث بی اعتنا هستند. مجموعه ی ۲۰۲۰ مانی مهرزاد، من را به یاد صحبت های عبدالکریم سروش انداخت. وقتی به پرنده های سفید و موجودات فرا-جهانی نقاشی های ایشان فکر می کنم از خود می پرسم که این بی اعتنایی و بی اعتقادی، جهان ما را به کدام سمت سوق خواهد داد؟ آیا مشکلات ما انسان ها با حذف ایمان به جهانی والاتر وخالق آن حل خواهد شد؟ و بدتر اینکه، مشکلات ریز و درشت دنیا، فرصت فکر و تحلیل منطقی را از ما گرفته است. بجای تفکر و درک وقایع، فقط در مقابل رویدادها و اظهارنظرها عکس العمل نشان میدهیم.
این روزها، توجه همه ی ما به راه های کنترل ویروس ها و درمان بیماری ها جلب شده است؛ همه می خواهیم بدانیم که دانشمندان چگونه می توانند این بحران را پایان دهند و سران کشورها چگونه می خواهند شیوع بیماری ها را کنترل کنند. و کمتر به این نکته توجه می کنیم که هنرمندان چگونه می توانند یک دغدغه ی جهانی را به تصویر بکشند و از این طریق مخاطب خود را به فکر وادارند. شاید در حال حاضر، نقش هنر در ترسیم نگرانی و ترسی که دنیا را دربرگرفته است، درک موقعیت موجود، یا راه های برخورد با این فاجعه را کمرنگ جلوه دهد. ولی، بسیاری از ما میدانیم که هنرهای اجتماعی می توانند و باید همگام با علم، تکنولوژی، شیوه های آموزشی، و فلسفه، مسائل اجتماعی، سیاسی، عقیدتی، و فرهنگی را مطرح کنند. چنین هنرهایی نه تنها توجه مخاطب خود را به خطرها و فجایع جلب می کنند بلکه در قلب و روح ما نیز جای می گیرند تا حس انسان دوستی در ما زنده یا دوچندان شود. از این نظر، هنرهای اجتماعی حتی می توانند تاثیری عمیق تر از علم و تکنولوژی بر ما داشته باشند.
برای درک بهتر مجموعه ۲۰۲۰ گفتگویی با هنرمند داشتم. سوال هایی که ازایشان کردم را یک به یک می نویسم تا پاسخ هایشان چگونگی شکل گرفتن این مجموعه را برای ما خوانندگان روشن کند.
تصویر شماره ۸. “سرزمین ممنوعه”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی بوم، ۱۸۰ * ۱۵۰ سانتیمتر، تهران، ۱۴۰۰.
مهشید مدرس: آقای مهرزاد، از اینکه شما و خانواده به کرونا مبتلا شدید و دو عزیز را از دست دادید بی نهایت متاثر شدم. و شما را تحسین می کنم که غم درگذشت عزیزانتان باعث شد که مجموعه ی ۲۰۲۰ را شروع کنید. هنرمند حقیقی توانایی قدرت بخشیدن به مخاطب خود را هم دارد. شاید امروزه بیش از هر زمان دیگری، جهان ما به هنرمند قادر، متفکر، و محقق نیاز داشته باشد. هنرمندی که امید بخشد، الگو باشد، بحث تازه ای را پیش کشد، و ثابت کند که حتی چنین دردی می تواند زمینه ی آفرینش و رشد را فراهم آورد. این مجموعه ی جدید را کی و چگونه شروع کردید؟
مانی مهرزاد: بسیار ممنونم از ابراز همدردی شما! اولین نقاشی این مجموعه را سه ماه پس از فوت خواهرزاده ام شروع کردم و هدفم صرفا تسکین خود و بازگرداندن شادی به زندگی خودم بود که موفقیت آمیز نبود، اما به هر حال با بی انگیزگی و صرفا از روی درد به نقاشی ادامه دادم و تعدادی نقاشی با اندازه های کوچک کشیدم که به هیچ عنوان برایم راضی کننده نبودند. بیشترشان نقاشی هایی ناتمام و در اندازه ی کوچک بودند که وقتی نگاهشان می کردم حالم بدتر می شد، چون احساس می کردم موفق عمل نکردم. تا اینکه مادر عزیزم را هم از دست دادم و اینبار سنگینی درد را بیش از پیش احساس کردم و در گیر کشمکش های روحی و روانی فراوانی شدم. این موضوع سبب شد تا واقعیت و حقیقت مرگ و نزدیکی آن بیش از پیش برایم ملموس شود و علاوه بر درد و اندوه فراوان، مرا با چالش های فلسفی در رابطه با زندگی و مرگ روبرو سازد. پرسش های بنیادین “ما که هستیم؟”، “از کجا آماده ایم؟” و “به کجا می رویم؟” باری دیگر و این بار بسیار قدرتمند تر از پیش به سراغم آمدند. هیچگاه به مرگ خود یا اطرافیانم فکر نمی کردم و همیشه با خودم می گفتم که هر جور دلم بخواهد زندگی می کنم و مرگ هم هر زمان که بیاید، با آن همراه خواهم شد. به نوعی مرگ برایم در دوردست ها بود که آمدنش بسیار بعید به نظر می رسید. از نظر منطقی همه ما می دانیم که مرگ قطعا برای ما هم وجود دارد اما در عمل طوری زندگی می کنیم که انگار هرگز نخواهیم مرد، و البته این میل به بودن هم در وجود همه ی ما نهفته است و شاید دلیلی باشد بر جستجوی راه هایی برای جاودانگی ما.
چهل وسه روز پس از خاکسپاری مادرم، شروع به نقاشی روی دستمال های گل دار و تکه پارچه های سفید و گونی های نخی برنج، که مادرم جمع کرده بودند، کردم. و پس از مدتی، شروع به کشیدن نقاشی هایی با آکریلیک روی بوم و در ابعاد متوسط و بزرگ نمودم که تحت تاثیر احساسات ضد و نقیض فراوانی بود. از یک طرف، احساس تقصیر و گناه، فقدان، اندوه، افسردگی، خشم، قربانی بودن و دلتنگی آزارم میداد و از طرف دیگر با بررسی و مطالعه و توجه به برخی دیدگاه ها و جهان بینی ها در رابطه با جهان هستی، کورسویی از امید در قلبم به وجود آمده بود؛ شاید امید به دیدار دوباره ی مادر و خواهرزاده ام داشتم و دارم که تنها می تواند در بعدی دیگر از جهان هستی حقیقت پیدا کند. بر اساس همین توجه به بعدی دیگر از هستی، فضاسازی ها، رنگ ها، ترکیب بندی ها، و هرآنچه در این نقاشی ها به کار بسته ام جنبه ای نمادین دارند.
بر خلاف آنچه در مورد من گفتید، به هیچ وجه نتوانستم قدرتمندانه با موضوع مرگ عزیزان روبرو شوم. بلکه برعکس، به هنر پناه بردم تا شاید برای لحظاتی درد را به کنار برانم و اینکه شاید بتوانم با پرداختن به نقاشی از کشمکش هایی که داشتم رهایی یابم و در زمان خلق این کارها در واقع تنها و تنها به خودم و آنچه با من و درونم بود پرداختم و حتی لحظه ای به این نیندیشیدم که این کارها چه پیامی برای “دیگری” خواهد داشت یا چه تاثیری بر “دیگری” خواهد گذاشت.
مدتی همچنان نقاشی کردم تا اینکه خواهرزاده ی دیگرم که او هم بر اثر کوید ۱۹ در بیمارستان بستری شده بود، بعد از بازگشت از بیمارستان از تجربه ی تقریبی مرگ خود برایم صحبت کرد. تجربه ای که برایم غیر قابل باور بود، هر چند پیش از شنیدن حرف های او، مطالعات بسیاری در مورد تجربیات تقریبی مرگ داشتم. اما این مطالعات و بررسی ها چندان تاثیری بر باور من نداشتند و آن ها را جدی نمی گرفتم. اما اینبار که عضوی از خانواده ی خودم این را می گفت، باعث ایجاد یک شوک بزرگ در مورد باور و ناباوری در من شد و از همان روز هم نقاشی هایم سمت و سویی دیگر پیدا کرد. هر آنچه از او می شنیدم با آنچه در کتاب ها خوانده بودم و فیلم ها ی مستندی که در این مورد دیده بودم مطابقت کامل داشت. نکته ی مهم اینجاست که خواهرزاده ام هیچ مطالعه ای در این مورد نداشت و هیچگاه فیلمی در این باره ندیده بود. او حتی نمی دانست که تجربه ی مرگ تقریبی چیست.
تصویر شماره ۹. “مسافر”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی بوم،۵۵ * ۷۰ سانتیمتر، تهران، ۱۳۹۹. اولین نقاشی مانی مهرزاد پس از درگذشت خواهرزاده اش بر اثر کوید ۱۹.
تصویر شماره ۱۰. “در باغ بهشت”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی پارچه، ۳۲ * ۴۰ سانتیمتر، تهران، ۱۳۹۹.
تصویر شماره ۱۱. ” عشق بازی” ، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی جلد متکا،۳۵ * ۵۰ سانتیمتر، تهران، ۱۳۹۹.
تصویر شماره ۱۲. “در باغ بهشت”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی پارچه، ۴۰ * ۳۲ سانتیمتر، تهران، ۱۳۹۹.
مهشید مدرس: اینکه روی دستمال ها و گونی های برنج که مادر عزیز استفاده می کردند نقاشی کردید معنای خاصی به این چند نقاشی داده اند. انگار دستمال ها و گونی ها رابطه ی شما و مرحوم مادر را جاودانه کرده اند. علاوه بر آن، پارچه هایی که اشیایی بی اهمیت تلقی می شدند حالا آثار هنری هستند. آیا نمادهای دیگری به یاد مادر در این آثار وجود دارد؟
مانی مهرزاد: هر آنچه انجام دادم به صورت ناخودآگاه و فی البداهه صورت گرفت و نقش من در این میان این بود که تنها از بین این الهامات انتخاب کنم که کدام را اجرا نمایم. بله، یک نماد دیگر ناخودآگاه در ذهنم شکل گرفت. بعد از اتمام کارهای کوچک، یک کار نیمه تمام در اندازه ی ۳ متر در ۱.۵ متر، که مربوط به سری شاهنامه بود، را تکمیل کردم. علاوه بر اینکه سایه های سیاه و خاکستری به آن اضافه نمودم، بوم را پر کردم از پرنده های سیاه و وسط تابلو به یاد مادرم یک پرنده ی سفید کشیدم. این نقاشی مربوط به بخش اسطوره ای شاهنامه بود که صحنه ی دربند شدن دیوان توسط تهمورث را به تصویر می کشید اما بعد از اضافه کردن عناصر جدید به این نقاشی، نام آن را “سال دیو” گذاشتم و بعد، به همه ی کارهای کوچک قبلی هم این پرنده ی سفید را اضافه کردم. پرنده با من و نقاشی هایم ماند و تقریبا در تمام کارهای بعدی هم تکرار شد. در بعضی از نقاشی ها دو پرنده ی سفید کشیدم که به یاد هر دو عزیز از دست رفته هستند.
تصویر شماره ۱۳. “سال دیو”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی بوم، ۳۰۰ * ۱۵۰ سانتیمتر، تهران، ۱۳۹۹.
تصویر شماره ۱۴. بدون عنوان از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی بوم، ۲۰ * ۴۴ سانتیمتر، تهران ، ۱۳۹۹.
تصویر شماره ۱۵. بدون عنوان از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی مقوا، ۱۹ * ۱۸ سانتیمتر، تهران ، ۱۳۹۹
مهشید مدرس: حضور روح ایشان و این پرنده های سفید در نقاشی ها مشهود هستند. مسلما حتی نگاه کردن به پرنده ها برای شما دردناک است، اما برای مخاطب، حضور پرنده های سفید و سیاه سوالات بسیاری را پیش می کشد. پرنده ها در داستان ها و اثار هنری بسیاری وجود دارند و به عنوان سمبل زیاد استفاده می شوند. به همین دلیل، بودن پرنده ها در نقاشی های شما، بیننده را درگیر سابقه ی تاریخی استفاده از پرند گان در شعر و داستان و هنرها نیز می کند. علاوه بر آن، پرنده ها ی سفید روح خاصی به کارها داده اند و یک ارتباط عاطفی در بیننده نسبت به نقاشی ها ایجاد می کنند که دلنشین هست. انگار مثل رفتگان روح دارند، واقعا آزاد شده اند، و از این رهایی شادند. در این سری از کارها، موجوداتی نقش شده اند که همیشه در حرکت هستند و علاوه بر پرنده ها، فیگورهای اصلی هر نقاشی را تشکیل می دهند. این موجودات در تمام نقاشی های مجموعه ی ۲۰۲۰ حضور دارند. چرا؟ داستان این موجودات چیست؟
مانی مهرزاد: من بعد از رفتن مادرم و خواهرزاده ام شروع به مطالعه ی آرا و عقاید چند فیلسوف در باره ی مرگ کردم و هر مطلب دیگری که در مورد مرگ پیدا می کردم می خواندم. از جمله کتاب “سوگ مادر” و همچنین “شکاریم یکسر همه پیش مرگ”، نوشته ی شاهرخ مسکوب و “کتاب فیلسوفان مرده” اثر سایمون کریچلی و … ضمن مطالعه ی این ها با تحقیقات مربوط به تجربه ی نزدیک به مرگ ((Near Death Experience آشنا شدم و مصاحبه با کسانی که چنین تجربه ای را داشتند نگاه کردم. فیلم ها و کلیپ هایی از تجربه گران ایرانی و غیر ایرانی، کتاب ها و مقالات به زبان های فارسی و انگلیسی که در دسترس بودند را با دقت و علاقه مطالعه کردم. تقریبا سه ماه از درگذشت مادرم گذشته بود که از زبان خواهرم شنیدم که دخترش، که در بیمارستان بستری بود، از مرگ برگشته است. او خواهر همان خواهرزاده م است که از دنیا رفت. دکترها از او هم قطع امید کرده بودند. با او درباره ی تجربه اش صحبت کردم و بر اساس انچه که در مورد تجربه ی نزدیک به مرگ یا
NDE مطالعه کرده بودم، مطمئن شدم که وی هم همین را تجربه کرده بود.
تصویر شماره ۱۶. بدون عنوان از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی مقوا، ۱۹ * ۵۴ سانتیمتر، تهران ، ۱۳۹۹
تصویر شماره ۱۷. بدون عنوان از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی پارچه، ۲۳ * ۳۵ سانتیمتر، تهران ، ۱۳۹۹
تصویر شماره ۱۸. بدون عنوان از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی پارچه، ۲۵ * ۱۶ سانتیمتر، تهران ، ۱۳۹۹
خواهرزاده ام به من گفت که: در بیمارستان از شدت ضربان قلب خوابم نمی برد. یکدفعه متوجه دو موجود قد بلند سفید پوش در اتاق بیمارستان شدم که چهره هایشان محو بود ولی چشم های درشت شان را به وضوح می دیدم. خیلی ترسیدم، اما ان ها به من لبخند زدند و دلم آرام شد. هیچ صدایی نداشتند، اما هر چه می گفتند من متوجه می شدم. آن ها مدام از من می خواستند که با آن ها بروم و این درخواست ها تا چهار روز ادامه پیدا کرد. به آن ها گفتم که دو بچه دارم و قبول نمی کردم که با آن ها بروم. تا اینکه در روز چهارم پذیرفتم و به آن ها گفتم که آماده ی رفتن هستم. یکی از دو موجود کفش های من را جلوی تخت گذاشت. کفش ها را پوشیدم و به سمت در رفتم. ولی آن ها بدنبال من نیامدند. برگشتم و جسم خودم را روی تخت دیدم و آن دو که کنار تخت ایستاده بودند و گریه می کردند. فهمیدم که مرده ام. بعد، یکی تصویر بچه هایم را در حال گریه نشانم داد. بلافاصله روی تخت رفتم و به جسمم برگشتم. چشم هایم باز شد. مطمئن هستم که خواب ندیدم و حالا می دانم که پس از مرگ، زندگی دیگری شروع می شود. از خواهرزاده ام پرسیدم که چیزی درباره ی تجربه ی نزدیک به مرگ می داند؟ او تا آن لحظه چیزی در این مورد نه شنیده بود، نه دیده بود، و نه حتی خوانده بود. و با این حال، هر آنچه می گفت مطابق با جزییاتی بود که در کتاب های مربوط به این گونه تجربیات خوانده بودم. این پیشامد و گفتگو مرا دچار یک نوع سرگردانی و شک به هر آنچه گمان می کنیم می دانیم کرد. ما که هستیم؟ از کجا آمده ایم؟ به کجا می رویم؟ در کجا هستیم؟ شاید جواب این ها را بتوانیم در فرهنگ های کهن و کتاب ها ی مقدس و برخی آثار هنری و ادبیات عرفانی بیابیم.
مهشید مدرس: هماهنگی این تجربه ها جالب، اما درک آن ها فراتر از فکر بشر است. گفتید که دو موجودی که به نقاشی ها اضافه کردید بر اساس تجربه ی خواهرزاده ی شما است. آیا ایشان دقیقا این دو موجود را به همین شکل توصیف کردند و شما توصیف او را به تصویر کشیدید؟ یا برداشت خود شما از صحبت ها باعث شد که به آنها به شکلی که می خواهید جسمیت ببخشید؟ میپرسم، چون تفاوت زیادی میان این توصیف دقیق با برداشت هنرمندانه ی شما وجود دارد. جواب هر کدام باشد، سوال دیگری پیش می آورد.
مانی مهرزاد: من تلاشی در جهت اینکه این موجودات را طبق شرح خواهرزاده ام نقاشی کنم نکردم. اما توصیف او در ذهنم باقی ماند و همان شب، شبی که با خواهرزاده ام حرف زدم، یک نقاشی کشیدم که در آن دو موجود سفید روی دو درخت نشسته اند. مسلما، هر بیننده ای می تواند برداشتی خاص و شخصی از این موجودات داشته باشد، اما برای من مهم است که درگیری ذهنی و روحی خود را در آثارم نشان دهم. این موجودات تنها بخشی از نقاشی های من هستند که تعریف ثابت و واضح و ساده ای ندارند. آنها به نوعی سوالات من در مورد هستی و دنیایی که نمی بینیم می باشند. و این همان سوالاتی است که بسیاری از ما آن ها را کنار گذاشته ایم تا به خیال خودمان راحت تر زندگی کنیم. این تجربه به من آموخت که بی تفاوتی باعث زندگی شادتر نمی شود.
تصویر شماره ۱۹. “دو ناشناخته”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی پارچه ی کتان، ۶۵ * ۴۰ سانتیمتر، تهران، ۱۳۹۹.
در کل، سعی کردم که سبک و سیاق کارم را حفظ کنم. برداشت من از تجربه ی خواهرزاده ام به روند کارهای قبلی ام اضافه شد اما با فضاسازی جدید و حضور این موجودات سفید که جسم ندارند اما هستند و نمی دانم اسمشان را چه بگذارم. از طرفی، آن دو موجود برای من به فرشته تعبیر شدند، یعنی زیباترین کلمه ای که می توانم در وصف آن ها بگویم فرشته است. کلمه ای که در فرهنگ ما و بسیاری دیگر از فرهنگ های جهان وجود و معنا دارد. چیزی که در نقاشی هایم می بینید شخصیت هایی هستند که در نقاشی های پیشینم حضور داشته اند، و در بعضی از نقاشی ها بال هم به آن ها اضافه کرده ام. بجز فرشته ها، دیوها و انسان ها هم حضور دارند.
تصویر شماره ۲۰. “غریبه”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی پارچه ی کتان،۲۱ * ۴۴ سانتیمتر، تهران، ۱۳۹۹
تصویر شماره ۲۱. “در باغ ارواح”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی بوم، ۶۰ * ۱۲۰ سانتیمتر، تهران، ۱۴۰۰
تصویر شماره ۲۲. ” در باغ”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی مقوا، ۲۹ * ۲۹ سانتیمتر، تهران، ۱۳۹۹
مهشید مدرس: پس بازگشت خواهرزاده تان و این دو موجود باعث شدند که به اعتقادی محکم تر برسید و یک سوال بزرگ در مورد وجود جهانی فراتر از این دنیا و اینکه مرگ پایان کبوتر نیست در ذهن و قلبتان ایجاد شود. به نظر من این شک و اعتقاد بیشتر ارزشمند است تا جسمیت بخشیدن به فرشته ها. در طول تاریخ، ما انسان ها همیشه درگیر تصویرسازی از موجودات غیرمادی بوده ایم. از داستان و نقاشی گرفته تا فیلم، تصاویر گوناگونی از این موجودات ترسیم شده اند. البته، موجودات نقاشی های شما کمتر جسمیت واقع گرایانه دارند و بر خلاف بسیاری از نقاشی های دوره های قبل شبیه به ما انسان ها نیستند، و در نتیجه ما انسان ها را در مرکز عالم هستی قرار نمی دهند. در آثار هنری خلق شده توسط هنرمندان زرتشتی، مسلمان، مسیحی، یهودی، و آثار بجای مانده از عصر باستان و دوران خدایان-پرستی، فرشته ها در واقع انسان هستند که بال های پرنده به پشتشان اضافه شده است. این آثار تمثیل تفکر انسان-مرکزی می باشند. موجودات نقاشی های ۲۰۲۰ از ما انسان ها جدا شده اند و تعریف دیگری دارند. آیا این نگرش متفاوت در زمان خلق این مجموعه تاثیری هم بر روند کلی زندگی شما داشته است؟ آیا طرز فکر و عمل شما هم تغییر کرده است؟
مانی مهرزاد: در ایران امروز شاید حرف زدن درباره ی این مسایل از نظر عده ای تفکری عقب مانده بحساب بیاید، ولی نظر من این است که همیشه تمام مسایلی که بشر به شکلی با آن درگیری فکری داشته و دارد، بهتر است مطرح و بررسی شود. از آنجایی که همیشه به هر دیدگاهی شک داشته ام نمی توانم بگویم که به اعتقاد خاصی رسیده ام یا ایمان کامل به وجود دنیایی دیگر پس از مرگ پیدا کرده ام، اما آنچه مسلم است این است که یک شوک بزرگ به من و دیدگاهم نسبت به زندگی و جهان وارد شد. درواقع، دچار یک چالش و تنش در نوع نگاهم به زندگی شده ام و این موضوع برایم آشکار شده که لزوما آنچه که من در زندگی به آن رسیده ام و به آن باور دارم تمام حقیقت نیست و می تواند به چالش کشیده شود و اینکه جهان بی نهایت است و ابعادی بی نهایت دارد و در نتیجه “من” با وجود تمام کاستی هایی که در خود احساس می کنم بی نهایتم و ابعادی بی نهایت دارم. پس بهتر است انعطاف پذیر و عاری از تعصب و جویای حقیقت باشم و این مسئله خواهی نخواهی در کارهایم نیز اثر گذار بوده است.
اغلب اوقات ما فکر می کنیم دیدگاهی که نسبت به جهان داریم قطعا حقیقت دارد و جز این نیست و بر طبق همین دیدگاه قاطعانه، سایر دیدگاه ها را بدون بررسی درست آن ها رد می کنیم. اما حقیقت این است که تنها چیزی که قطعیت دارد عدم قطعیت است. این را بارها از عارفان و عاقلان شنیده ایم. آنچه ما می دانیم یک قطره است و آنچه نمی دانیم یک اقیانوس. بسیاری از به اصطلاح قوانین علمی که دانشمندان به صحت و اعتبارشان ایمان مطلق داشتند، توسط دانشمندان نسل های بعدی مردود اعلام شدند. اصل عدم قطعیت یک اصل علمی است. چیزی نیست که من بگویم یا از خودم درآورده باشم. پس وقتی در علم هم قطعیتی وجود ندارد، ما چگونه در جهانبینی فردی خود دچار تعصب و باور جزمی هستیم؟ آنچه من در زندگی شخصی خود و در این مدت با آن مواجه شدم، ذره ذره شک مرا به اشتباه بودن باورها و نگاهی که به جهان و زندگی داشتم بیشتر و بیشتر کرد و هر روز شواهد بیشتری در زندگی خود در این ارتباط مییابم. بسیاری از دانشمندانی که هیچ گونه باوری به وجود روح یا بعدی دیگر از جهان نداشتند، وقتی خود به بررسی تجربیات نزدیک به مرگ پرداختند و پس از بررسی هزاران مورد، با قطعیت به این موضوع اشاره کرده اند که وجود ما پس از مرگ جسممان و بیرون از آن به زندگی خود ادامه می دهد. از جمله الیزابت کوبلر راس، بروس گریسون، ریموند مودی، سام پرنیا و بسیاری دیگر، حتی برخی از پزشکانی که خود این موارد را نادیده می گرفتند یا مسخره می کردند، وقتی خود دچار این تجربه شدند، مسیر و شیوه ی زندگیشان به کلی تغییر کرد. از جمله این پزشکان ایبن الکساندر و مری نیل هستند که شهرت جهانی دارند.
بعلاوه، یکی از موارد بسیار جالب در این مورد که در کتاب ” فیلسوفان مرده” به آن اشاره شده، تجربه نزدیک به مرگ آلفرد ژول ایر، فیلسوف تحلیلی بریتانیایی است که در فلسفه از پیشگامان پوزیتیویسم منطقی محسوب می شود و در کتاب معروف خود “زبان، حقیقت و منطق” گزاره های اخلاقی و دعاوی متافیزیکی و به طور کلی آنچه فراتر از تجربه است را بی معنا می دانست. و به نقل از کتاب ” فیلسوفان مرده” به دشواری می توان فیلسوف خداناشناسی از این مصمم تر یا صریح تر را تصور کرد. او پس از تجربه ی نزدیک به مرگ خود در هفتاد و هشت سالگی و یک سال پیش از مرگش، در مقاله ای در روزنامه ی ساندی تلگراف با اشاره به تجربه اش اعلام کرد که این ماجرا ” شاهد نیرومندی است بر اینکه مرگ پایان آگاهی نیست.” این مقاله را با یک جستجوی ساده در گوگل به راحتی می توان یافت و مطالعه کرد. مادر من، دو ماه قبل از ابتلا به بیماری کرونا و فوت، خوابی دیده بود که در آن به مادرم این آگاهی القا شده بود که به زودی از دنیا خواهد رفت. او این خواب را برای خواهرم تعریف کرده بود و یک روز به من گفت که بعد از مرگش چه کارهایی باید انجام دهیم. اما، ما حرف های ایشان را جدی نگرفتیم. حتی قبل از اینکه او را به بیمارستان ببریم، از فامیل و همسایگان خداحافظی کرده بود. مثل عده ای دیگر، که قبلا درباره شان شنیده بودم، مادرم از اینکه زمان رفتن فرا رسیده اطلاع داشتند.
اینکه این ها را در اینجا می گویم به این دلیل است که برای من هنر از زندگی جدا نیست و این موارد هم به زندگی من و در نتیجه به کار هنری من مربوط است و از قضا بسیار بسیار مهم است. بسیار مهم تر از صرفا رنگ گذاشتن روی بوم، که فکر می کنم هر کسی با تمرین و پشتکار می تواند به راحتی از عهده ی آن برآید. و هدف من از این نقاشی ها یا صحبت ها این نیست که مخاطبم را وادار یا متقاعد کنم که به وجود جهانی فراتر از ماده معتقد شود یا بترسد. فقط می خواهم کسانی که این سری را می بینند بدانند که در نگاه من این نمادها چه هستند، و اینکه همه ی ما بهتر است بپذیریم که همیشه اعتقادات و طرز فکر ما درست و مطلق نیست. باید به خود اجازه دهیم که تغییر کنیم و نسبت به آنچه می بینیم و می شنویم رویکردی انعطاف پذیر داشته باشیم.
مهشید مدرس: صد در صد با شما موافقم. اتفاقا یکی از بزرگترین اشتباهات ما آدم ها همین متعصب بودن و تغییر نکردن است. اینکه حاضر نیستیم به حرف دیگری گوش دهیم و بپذیریم که طرز فکر تک تک ما می تواند غلط باشد. و همین یک سو نگری ها و تعصب ها باعث جنگ ها و کشتارها، و در نهایت نابودی خود ما انسان ها شده اند. و البته، این چیزی است که تا به امروز در هر فرهنگی تشویق هم شده است. سوال دیگری هم دارم. مورد قابل توجه دیگر در این نقاشی ها حس حماسی بودن آن ها است که در سری شاهنامه هم دیده می شود. البته، در مورد سری شاهنامه باید هم این حس القا شود. در واقع، شما توانسته اید به بهترین شکل، داستان های حماسی شاهنامه را، بدون نشان دادن جنگ و خونریزی به شکل واقع گرایانه، به تصویر بکشید. در سری نقاشی های۲۰۲۰، موجودات فرا-جهانی نیز این حس حماسی و قهرمانانه را به بیننده القا می کنند.
مانی مهرزاد: همیشه با شرح دادن نقاشی یا هر گونه اثر هنری دیگر مخالف بوده ام، چرا که به آگاهی، فهم، و اصالت درک مخاطب معتقد هستم. اما بعد از جاری شدن افکارم در نقاشی هایم و بعد از اتمام کارها، به نوعی خود من هم در زمره ی مخاطبان قرار می گیرم و آنچه در این مورد می گویم، در همین راستاست. موجودات حماسی در نقاشی های من و برای من نمادی از ابعاد درونی ام هستند. ابعادی که با هم مدام در کشمکش اند و در اینجا منظور من مساله ی خوبی و بدی یا خیر و شر نیست، بلکه صرفا ابعاد ناشناخته ی درونی است که به شکل سواران سیاه و سفید در کارهایم نشان داده شده است. برای نمونه، در تابلوی “جغرافیای برف” که یک نقاشی سه لت است، در لت وسطی یک سوار سیاه با یک سوار سفید در حال جنگ است و به علاوه در لت های راست و چپ هم سربازانی سفید پوش و سیاه پوش که در یک دستشان ماسک و در دست دیگرشان خنجر است، حضور دارند که همگی برای من نمادی از این ابعاد درونی ناشناخته هستند که مدام با هم در نزاع و کشمکش اند. ما انسان ها ابعاد وجودی بی شماری داریم که گاهی بر خودمان هم پوشیده اند و از وجودشان بی اطلاعیم. این تضادها و کشمکش های ابعاد درونی، در نقاشی های من به این شکل تجلی پیدا کرده اند. و اما در مورد تشابه این سری از کارهایم با نقاشی های “مجموعه سواران گمشده” که با الهام از شاهنامه کشیده ام باید بگویم که در این چند سال اخیر، تمرکز من روی شاهنامه بوده است و تلاشم بر این بوده تا کارم را با الهام از شاهنامه ادامه دهم، اما بخاطر شیوع کوید ۱۹ و از دست دادن عزیزانم و تاثیرات روحی و روانی این پیش آمد و تحول نگاهم به مسئله ی مرگ و زندگی، خواه ناخواه خود را در جهانی دیگر یافتم که البته به نوعی با شاهنامه هم پیوند دارد. و در واقع این نقاشی ها برای من به نوعی شاهنامه ای فردی هستند. این بار، شاهنامه را در قالب زندگی فردی خودم و نزاع درونی ام به این صورت تصویر کرده ام. شاهنامه در زندگی تک تک ما زنده و جاریست. شخصیت های آن واقعی هستند و وجود دارند. رویدادهای شاهنامه هر روز و همیشه تکرار می شوند. از دیدگاه من به عنوان یک هنرمند شاهنامه ی فردوسی اقیانوسی است بی کران از تخیل و تصورات شگفت انگیز و تصاویر و صحنه های حیرت انگیز که من با خواندن هر بخش و هر بیت آن به دنیایی دیگر وارد می شوم و با شیوه ای دیگر جهان را می بینم. شاهنامه اقیانوس است و من حتی قطره ای از این اقیانوس هم نیستم. من تنها از آن تغذیه می کنم. شاهنامه جایگاهی جهانی و فرا تاریخی دارد.
تصویر شماره ۲۳. “جغرافیای برف”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی بوم، ۱۲۰ * ۱۸۰ سانتیمتر، تهران، ۱۳۹۹
بلافاصله بعد از اتمام تابلوی “جغرافیای برف” شروع به نقاشی روی تعدادی مقوا کردم، که البته نقاشی های آبستره ی گذشته ی من بودند که با رنگ ماشین روی مقوا کار کرده بودم و متناسب با فضای آبستره ی هر یک، کاراکترهای جدیدم را به آن ها اضافه کردم. این کارها هم مثل کارهای دیگر با یافته های درونی بود. هر آنچه می یافتم سریع روی نقاشی ها پیاده می کردم.
تصویر شماره ۲۴. بدون عنوان از مجموعه ی ۲۰۲۰، رنگ ماشین و آکریلیک روی مقوا،۲۶ * ۵۶ سانتیمتر، تهران، ۱۴۰۰
تصویر شماره ۲۵. بدون عنوان از مجموعه ی ۲۰۲۰، رنگ ماشین و آکریلیک روی مقوا،۴۰ * ۴۰ سانتیمتر، تهران، ۱۴۰۰
تصویر شماره ۲۶. بدون عنوان از مجموعه ی ۲۰۲۰، رنگ ماشین و آکریلیک روی مقوا، ۵۶ * ۹۲ سانتیمتر، تهران، ۱۴۰۰
مهشید مدرس: کنجکاوم که در مورد علامت های ورود ممنوع، ایست، خطر، تابلوها با فلش های متعدد، صلیب، و دستمال قرمز رنگ که در کارهای جدیدتر این مجموعه دیده می شوند هم بدانم.
مانی مهرزاد: این عناصر از قبل در طرح های قدیمی تر من بودند. خیلی پیش ترها، قصد داشتم مجموعه ای با مضامین اجتماعی بسازم. نقاشی هایی با ظاهری شبیه به نگارگری ایران و با محتوا و مضمونی امروزی که زندگی امروز ما و مسایلی که با آن ها در ارتباطیم را از زاویه ی دید شخصی ام نشان دهند که البته در آن زمان همه از ناخودآگاهم بیرون آمدند و اینکه چرا در این شرایط ناگهان در این سری کارهایم ظاهر شدند هم ناخودآگاه بود. بسیاری اوقات برایم اتفاق می افتد که تصویر یا تصاویری را میبینم که به هیچ عنوان از طریق فکر و منطق ایجاد نشده اند بلکه دریافت هایی لحظه ای هستند که حتی معنای آن ها را در آن لحظه نمی دانم و به گونه ای “خواب در بیداری” محسوب می شوند. نماد ها و تصاویری که از ضمیر ناخودآگاهمان بیرون میآیند و در خواب یا در بیداری خود را به ما می نمایانند و ما فقط شاهد آن ها هستیم که البته برای هنرمندان تجسمی که غالبا تصویری می اندیشند ممکن است بیشتر اتفاق بیفتد. نتیجه مثل خواب و تعبیر آن است. هر معبری می تواند تعبیری ویژه از آن داشته باشد. در مورد حضور این عناصر در کارهای من نیز همین گونه است.
مهشید مدرس: چطور یک نقطه ی خاص را برای این تابلوهای ایست، صلیب، و غیره انتخاب می کنید؟
مانی مهرزاد: جایگیری این عناصر بستگی به فرم و ترکیب بندی کارهایم دارد که عموما فی البداهه پیش می روند و از نظر معنایی نیز به همین ترتیب است. یعنی وقتی مشغول کار هستم ناگهان تصاویر خود را به من نشان می دهند و من به وضوح می بینم که در کدام قسمت بوم چه چیزی را نقاشی کنم.
تصویر شماره ۲۷. “پل”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی بوم، ۲۲۵*۱۵۰ سانتیمتر، تهران، ۱۴۰۰
تصویر شماره ۲۸،” آمدگان”، از مجموعه ی ۲۰۲۰، آکریلیک روی بوم، ۱۵۰*۱۵۰سانتیمتر، تهران، ۱۴۰۰
مهشید مدرس: مطلب دیگری هست که دوست دارید اضافه کنید؟
مانی مهرزاد: تنها یک مورد، که همه ما انسان ها در نهایت با آن روبرو خواهیم شد: از دست دادن. می دانم که بسیاری هستند که تا بحال عزیزانی را از دست داده اند یا دغدغه ی از دست دادن آن ها را دارند. روی سخنم به این افراد است: شاید عزیزانمان را از دست نداده باشیم و شاید تنها دسترسی ما به آن ها محدود شده است و این محدودیت به زودی رفع خواهد شد. کسی چه میداند؟ و اگر هم عزیزانمان را از دست داده باشیم، بالاخره خود نیز از دست خواهیم رفت. سیلی است که ما را نیز با خود خواهد برد. و در نهایت از این دو صورت خارج نخواهد بود. باید در قلب خود جایی را برای پذیرفتن باز بگذاریم. سپاسگزار مهرتان هستم.