طبیعت بیجان یا طبیعت مرده اغلب سوژههایی فاقد حیات و حرکت را به تصویر میکشد. چیزهایی روزمره اعم از طبیعی (مواد غذایی، گل، حیوانات مرده، گیاهان، سنگ، صدف و …) و یا ساختهی انسان (لیوان، کتاب، گلدان، جواهرات و چیزهای زینتی، سکه، پیپ و …). این اشیاء با وجود بیجانی در زندگی انسان از جایگاه و ارزش مادی بالایی برخودارند و رجوع انسان را برای بهرهمندی از خود انتظار میکشند. بخش اصلی آثار عکاسی لارا ال. لتینسکی، عکاس معاصر کانادایی (متولد ۱۹۶۲) و استاد دانشگاه شیکاگو، در ژانر طبیعت بیجان طبقهبندی میشوند؛ او که بسیار تحت تأثیر نقاشیهای طبیعت بیجان هلندی-فلاندری و ایتالیایی مربوط به سدهی هفدهم بوده است، در عکسهای خود نگاهی انتقادی به مادیگرایی جاری و ساری در اجتماع و فرهنگ دارد.
طبیعت بیجانهای لتینسکی حضور انسان را نه برای بهرهمندی از خود که برای دور ریخته شدن، انتظار میکشند. عناصر این طبیعت بیجانها چیزهای جزئی فراموش شدهای چون کاغذ بستهبندی، ظروف یک بار مصرف استفاده شده، فنجانهای پلاستیکی، قوطیهای خالی، در بطری، تهمانده و تکههای غذا، گیلاسهای نوشیدنی نیم خوردهی دارای لکهی رژ لب و بدلیجات کم ارزش رها شده، هستند که بر روی رومیزیهای سپید، در اتاقهایی سپید قرار دارند. در این اتاقهای سپید، رنگ سپید رومیزی و جنس آن که از پارچهی کتان ساده است ،میتواند یادآور ملحفهی بیمارستان باشد، و از میزها تختهایی را بسازد که بدنهایی پاره پاره بر آن در انتظار مرگ میکشند. بدنهایی که در عین تازگی و جوانی، دیگر مطلوب و لذّتبخش نیستند. در این اتاقهای سپید و بر این تختهای سپید، آنها به عروسانی رها شده میمانند که پس از کامیابی مردی، دیگر برای او مطلوب و خواستنی نیستند. این پسماندهای لذّت و بهرهمندیهای انسانی گذر از تازگی به تباهی، انگیزندگی به دفع و طرد، و نظم به بینظمی را بازنمایی میکنند.
در مجموعههای «صبح و مالیخولیا»[۳] (حدود ۱۹۹۷-۲۰۰۱) و «آیا به یاد داشتم فراموش کردهام» (حدود ۲۰۰۲-۲۰۰۴) لتینسکی گویی بقایای یک مهمانی را که شب گذشته در جریان بوده است ،قاب گرفته است. عنوان مجموعهی «صبح و مالیخولیا» (در زبان انگلیسی) اشاره به مقالهای از زیگموند فروید با نام «سوگواری و مالیخولیا»[۴] دارد که در آن فروید به واکنش انسان در برابر از دست دادن ،پرداخته است. عنوان «آیا به یاد داشتم فراموش کردهام» نیز اشاره به جملهای از سنت آگوستین دربارهی حافظه دارد: «هرگز کسی نمیتواند بگوید به یاد نداشتم، فراموش کردهام.»
مجموعهی «جایی، جایی»[۵] (حدود ۲۰۰۵) نیز به همین فضاهای خانگی ترک شده میپردازد و مجموعهی «فرم بیمار و پوچی پُر»[۶] (۲۰۱۰-۲۰۱۱) به اشیاء بیمارگونه و فضای تهی که همانند غالب آثار لتینسکی بیشتر قاب را به خود اختصاص میدهد.
عکسهای لتینسکی را میتوان متعلّق به زیرژانری از طبیعت بیجان با عنوان Vanitas[۷] دانست. گل، جمجمه و ساعت شنی در اثری مربوط به سال ۱۶۷۱ از فیلیپ دو شامپنی[۸] تازگی، تباهی و چرخهی حیات را در قالب موتیف «به یاد آر میرایی»[۹] بازنمایی میکنند.
گل چیده شده که در گلدانی در آب قرار گرفته ،دیگر زایندگی ندارد و در مسیر پژمردن است از این رو در عین تازگی، میرایی را تداعی میکند. زمان همه چیز را میخورد و این چرخه ادامه مییابد. این چرخه در زندگی مصرفی روزمره نیز بسیار پررنگ و برجسته است. خوردن و خورده شدن بخش جداییناپذیر زندگی همهی موجودات است و از دفع و مرگ گریزی نیست. انساننمایی اشیا ء و پسماند خوراکیها در تعدادی از عکسهای لتینسکی همذاتپنداری با آنها را تقویت میکند: «خون» ِ انار بر رومیزی سپید در کنار چاقوی برنده، «چشم» ِ هستهی دو نیم شدهی هلو جدا از بدن، رویارویی ظروف و تهماندهی خوراکیها، حتی دو نیمه و یا تکههای یک میوه با هم… . جالب توجه است که در بسیاری از عکسهای لتینسکی عناصر با نزدیک شدن به لبههای میز تمایلی آگاهانه به سقوط را نمایان میکنند، سقوطی تداعی کنندهی عمل خودکشی که نیستی آنها را تسریع میبخشد. بدینترتیب میتوان شکلی از آگاهی را در عین بیجانی در این عناصر شاهد بود.
پیتر گرینوی، کارگردان انگلیسی متولد ۱۹۴۲، نیز بسیار تحت تأثیر طبیعت بیجانهای هلندی سدهی هفدهمی است. در فیلم «آشپز، دزد، همسرش و عاشقش» (۱۹۸۹) گرینوی بر موضوع غذا و خوردن در جامعهی مصرفی که قیمت همه چیز را میداند، ولی ارزش چیزی را نمیداند و در آن مردی اهل مطالعه بهرهمندی کمتری از زندگی نسبت به یک قلدر خلافکار دارد، متمرکز است. داستان فیلم در رستورانی فرانسوی به نام Le Hollandais میگذرد که کپی بزرگی از نقاشی پرترهی گروهی «ضیافت شام افسران شبهنظامی سنت جورج در ۱۶۱۶» اثر نقاش پرترهی هلندی فرانس هال[۱۰] را بر دیوار سالن غذاخوریاش دارد. این پرترهی گروهی را که اسپیکا (شخصیت «دزد» عنوان فیلم) به همراه دار و دستهاش در برابر آن غذا میخورند، میتوان استعارهای با تأکید دوچندان از جوامع مصرفی دانست که با لباس و کلاه و عنوان و لقب میکوشد زشتی و دهشتناکی طبیعت خود را پنهان کنند. همانند نقاشیهای طبیعت بیجان ،در قابهای این فیلم نیز خوراکیها و ظروف در پیشزمینه قرار دارند و داستان و گفتگو در پسزمینه ، جریان دارد. تقابل و آمیزش ماده و معنا و تبدیل آنها به یکدیگر در این فیلم همانند عکسهای لتینسکی شایان توجّه است. انسان نمایی در طبیعت بیجانهای لتینسکی با اشاره به چشم، خون، آسیبپذیری و نمودهایی از آگاهی که پیشتر به آنها اشاره شد و درآمیزی شخصیتهای اندیشندهی فیلم گرینوی با یکدیگر در میان حیوانات مردهای که کاربرد غذایی دارند و در پایان کشته و خورده شدن شخصیت «عاشق» و این که نوچههای «دزد» ،او را قبل از کشتن مجبور به خوردن کتابهایش کرده بودند، این آمیزش و جابهجا شدگی ماده و معنا را در بستر موتیف «به یادآر میرایی» و گونهی هنری Vanitas پررنگتر میسازد.
به یادآوری میرایی در کارهای مارینا آبراموویچ، پرفرمنس آرتیست متولد ۱۹۴۶، مشهور به مادربزرگ هنر پرفرمنس، نیز جایگاه ویژهای دارد. آبراموویچ که در پایان مانیفست هنری خودش خاطر نشان کرده که «یک هنرمند باید آگاهانه و بی هراس بمیرد»، و «مراسم تدفین آخرین اثر هنرمند پیش از رفتنش است.»، در برخی کارهایش به همین مضمون خوراک شدن بدن و بدل شدن آن به شیئی در اختیار دیگران پرداخته است؛ بدنی که با مواد غذایی و سایر اشیاء صحنه یکی میشود، به مصرف میرسد و تاریخش سپری میگردد.
در پرفرمنسی در موزهی هنرهای معاصر لس آنجلس در میان تعداد زیادی ظرف غذا و نوشیدنی و انبوهی مخاطب باروپوش های سپید بر تن ،که یادآور پزشکان و همینطور مأمورین کنترل کیفیت مواد [غذایی] هستند، پرفرمنس آرتیستهایی با سرهای از زیر برآمده در میزهای غذا، خوراک شدگی بدن را اجرا کردند. در این پرفرمنس، که آبراموویچ برهنه و دراز کشیده روی میز در حالیکه اسکلتی پلاستیکی روی بدنش بود، حضور داشت.کیکی با اندازهی طبیعی بدن آبراموویچ که پس از خواندن مانیفست هنری او، اجرا کنندگان برگه های مانیفست را به اطراف انداختند و توسط شرکت کنندگان خورده شد.
اسکلت، بدن، غذا، میرایی، جامعهی مصرفی و گذر زمانی که همه چیز را میخورد و تنها طعم و یا لکهای بر سپیدی خاطرهاش به جا میگذارد، پیوند دهندهی همهی این نگاههای مختلف به «به یادآوری میرایی» است.
۱Laura Letinsky
[۶] Ill Form & Void Full
[۷] Vanitas ژانری از هنر سمبلیک است که بیشتر با نقاشیهای طبیعت بیجان هلندی-فلاندری سدههای ۱۶ و ۱۷ میلادی مرتبط دانسته شده است، هر چند که در دیگر کشورها و دورهها نیز میتوان آن را یافت. واژهی لاتینی که این ژانر عنوان خود را از آن میگیرد، به معنای «پوچی و بیحاصلی» است، و به بیمعنایی زندگی زمینی و طبیعت گذرای هر آنچه در دنیاست اشاره دارد. موتیف Memento Mori (به یادآر میرایی) با عناصری اشاره کننده به زمان (با گنجاندن نوعی ساعت، مثل ساعت شنی، جیبی، ساعتهای بزرگ رومیزی و غیره)، مرگ (با نشان دادن جمجمه و حیواناتی مرده) و تازگی و میرایی (با عناصری چون گلهایی چیده شده در آب و میوه)، از موتیفهای تکرار شوندهی ژانر Vanitas است.