شعری از ارشک امیری
به یاد دارمت در شعرِ شاعران مرده
در دامِ مخمل ها به یاد دارمت جان داده
انگشت در دهانم بود و حیرتم تهی از واژه
چشمهایم میدید به آزادی در گورستان تجاوز میشد بی اراده
مغز ها سوگوارند در آینه
هزاره است این گند
بی شمار است این رنگ
و هنوز مترجمان زندهی کراواتی
خونِ تورا ترجمه میکنند برای ارضای کفاره
در لفافه نیست سخنم بشنو، نه داس میشناسم نه لباده
بخوان هفتِ خانِ رعیتنامه
بشارت میدهم تورا در جیب پالانت، باده
منجی در آرایشگاه ، در چپِ قطبنما بزک میشود
ما شرقی تر از شرق بادام میشویم در گورِ چشمهامان
و کاردِ من در کتفِ ماه فرو میرود
این ماه حرامتان باد.
شاعر:ارشک امیری
تصویر :
خودنگاره فرانسیس بیکن
.